ترجمه عربی به فارسی و فارسی به عربی

با سلام 

 مترجم عربی به فارسی و بالعکس : جهت ترجمه مطالب خود به عربی و یا از عربی به فارسی از طریق واتساپ با این شماره تماس بگیرید.

09179880916 (تماس واتساپ)

تحلیل آراء علّامه بلادی‌بوشهری در نقد سخنان ابن‌تیمیّه در باب مسألۀ زیارت قبور

تحلیل آراء علّامه بلادی‌بوشهری در نقد سخنان ابن‌تیمیّه در باب مسألۀ زیارت قبور

باقر گرگین

جنّت تفتحی

چکیده

مسأله «زیارت‌ قبور» از جمله مباحثی است که امروزه در محافل علمی جهان اسلام مطرح می‌‌باشد. ابن‌تیمیّه و به تبع وی، وهابیّون با مخالفت با این مسئله و هم سنگ نمودن آن با شرک، به تخریب‌قبور انبیا و اولیای الهی مبادرت ورزیدند. آنان از این ره‌گذر نابودی‌ اسلام و آثار اسلامی را هدف قرار داده‌اند. علّامه‌‌بلادی بوشهری از علمای‌تشیّع، در کتابی به نام «الرّدود الستة فی ردّ ابن‌تیمیّه»، با استناد به آیات قرآن‌کریم و احادیث و از طرق‌عامّه، به ذکر دلایلی در جهت پاسخ به سخنان ابن‌تیمیّه و اثبات صحّت مسألۀ زیارت‌قبور برآمده است؛ که اهمیّت پرداخت و تبیین این مسأله در دوره کنونی، پژوهشگران را برآن داشت؛ تا با روش توصیفی‌تحلیلی و تکیه بر منابع مکتوب و دیجیتال، پاسخ‌‌‌های علّامه‌بلادی و نقد ایشان بر سخنان ابن‌‌‌تیمیّه را بررسی و ضمن احیاءی آراء بزرگان، اختلافات فرعی‌ای که دشمنان به آن‌ها چنگ می‌زنند، را رفع و در پی آن شاهد اتّحاد مذاهب ‌اسلامی باشیم. علّامه با استناد به آیات 36سوره‌نور، 115سوره‌بقره، 40سوره‌حج،84 سوره‌توبه و...، به بررسی و نقد احادیث گروه‌مخالف و ذکر  احادیثی از اهل‌تشیّع و از طرق‌عامّه به اثبات جواز و ممدوح‌بودن این مسأله پرداخته ‌است.

واژگان‌کلیدی: زیارت قبور، علّامه بلادی، ابن‌ تیمیّه، قرآن و سنّت 

 مقدّمه

اهل تشیّع و اهل تسنّن در اصول و فروع دین مبین اسلام با هم مشترک‌اند و همواره دوشادوش هم در پی ایجاد وحدت و جلوگیری از ایجاد تفرقه گام برداشته‌اند؛ امّا برخی همواره در طول تاریخ با تعصّب‌های افراطی و پیش‌کشیدن برخی مسائل فرعی، جهت اختلاف‌‌افکنی بین مسلمانان در تلاش بوده و هستند؛ در این میان، عالمان کشورهای اسلامی همواره در هر دوره‌ای، در تألیفا‌ت خود به پاسخ و تبیین این شبهات برخاسته‌اند؛ که از جملۀ این عالمان، علّامه‌بلادی بوشهری عالم به حدیث و فقه و انساب و... است. وی در دوران حیات خویش، با وجود مسؤولیت‌های سیاسی و حکومتی بسیار، به منظور آگاه‌سازی مردم، تألیفات زیادی به زبان‌های عربی و فارسی در موضوعات مختلفی؛ چون تاریخ، تمدن‌اسلامی، احکام، حقوق‌اسلامی، اخلاق، فقه و... نگاشته است؛ از جمله کتاب «الرّدود السّتة في ردّ ابن‌تیمیّه» که در آن به تحلیل ایرادات و اشکالات ابن‌‌تیمیّه در حمله به اصول عقاید شیعه از جمله مسألۀ زیارت قبور که البته مورد پذیرش اهل سنت نیز می‌باشد، پرداخته که در این نوشتار مورد تحلیل قرار خواهد گرفت.

پژوهش پیش‌رو در پی پاسخ به سوال‌های ذیل است:

پاسخ‌های علّامه بلادی‌بوشهری به سخنان ابن‌تیمیّه در باب مسأله زیارت اهل قبور کدامند؟

علّامه بلادی‌بوشهری با استناد به چه منابعی در جهت اثبات مسأله زیارت اهل قبور برآمده است؟

تاکنون مطالعات و پژوهش‌هایی دربارۀ مسألۀ زیارت قبور انجام شده است، که می‌توان به مقاله «بررسی دیدگاه ابن تیمیه درباره زیارت قبور» نوشته عبدالمحمد شریفات و مقاله «زیارت قبور و سفرهای زیارتی از نگاه اهل سنّت» نوشته محمّد اصغری‌نژاد به سال1393ش اشاره کرد؛ امّا تا آن‌جا که نویسند‌گان اطلاع دارند، پژوهشی در رابطه با آراء نقدی علّامه بلادی‌بوشهری بر سخنان ابن‌تیمیّه در باب مسألۀ زیارت قبور صورت نپذیرفته است. 

این جستار، به شیوه توصیفی-تحلیلی و گردآوری اطلاعات به شیوه کتابخانه‌ای‌ اسنادی، نخست بشرح‌حال مختصری از زندگی علّامه بلادی‌بوشهری پرداخته و فواید زیارت قبور از نگاه پیامبر اکرم(ص) را ارائه و ضمن بررسی آراء نقدی علّامه بر ادلّه منع زیارت قبور، پاسخ‌های ایشان را به‌واسطه سه حوزه قرآن‌کریم، سنّت (با تکیه بر منابع اهل سنّت) و طرق عامّه مورد توجه قرار داده و تبیین می‌کند.

 

نگاهی مختصر به شرح حال علّامه بلادی‌بوشهری

آیت‌‌الله العظمی سید عبدالله بلادی بوشهری روز پنج‌شنبه، دوم جمادی‌الثانی سال 1291ق در نجف اشرف متولّد شد. (بلادی، 1390: ص19) پدر ایشان آیت‌الله سید ابوالقاسم بلادی از چهره‌های شاخص و برجسته علم و عمل در بوشهر به شمار می‌رفته است. (یاحسینی، 1371ش: ص17) سیّد عبدالله در نجف، نزد زنی صالح به ‌نام ملامعصومه قرآن‌کریم و قرائت را فراگرفت و در سن نه سالگی به همراه پدر و مادرش به بندر بوشهر، شهر آباء و اجدادیش نقل مکان و به کسب علوم مشغول شد. (بلادی، 1395ش: ص19؛ 1390ش: ص38) 

علّامه بلادی بعد از تکمیل دروس و نائل شدن به درجۀ اجتهاد و پس از سفرهای زیاد داخلی و خارجی ، در سال 1326ق به وطن خود بوشهر برگشت و مسؤولیت امام جمعه بوشهر، کار تألیف و مسولیت‌های سیاسی در مبارزه با انگلیسی‌ها و رژیم رضاشاه را بر عهده گرفت. منزل آیت‌الله بلادی، کانون مبارزه با انگلیسی‌ها بود. وی در سخنرانی‌های خود در مساجد، برآن‌ها حمله و جنایاتشان را در ایران و دیگر کشورهای اسلامی فاش می‌کرد. علّامه به سال 1373ق در بوشهر دار فانی را وداع گفت. (بلادی، 1371ش: 14؛ 1395ش: 33-34؛ یاحسینی، 1371ش: 48-50)

ایشان حدود 60 تألیف در زمینۀ علوم مختلف چون فقه، اصول، تفسیر، ادبیات، حدیث، هیئت، تاریخ، شعر و غیره داشته که تعدادی از آن‌ها به چاپ رسیده و باقی به صورت مخطوط و نزد نوادگان وی در بوشهر نگهداری می‌شوند؛ (بلادی، 1395ش: 29؛ مرعشی، 1416ق: 18-19) 

تبیینی از چند مسأله

قبل از ورود به بحث اصلی لازم است که به تبیین چند مسأله بپردازیم:

الف) اهمّیّت زیارت قبور

بزرگ شمردن قبور بزرگان پیشین یکى از طرق حفظ میراث فرهنگى هر قوم و ملّت است و اقوام روزگار، به فرهنگ کهن خود زنده‌‌‏اند. مسلمانان جهان، فرهنگ غنى و عظیمى دارند که بخش مهمّى از آن در قبور و آرامگاه‏هاى شهدا و علماى بزرگ و پیشروان علم و فرهنگ و به خصوص در مشاهد پیشوایان بزرگ دین نهفته است؛ (مکارم‌شیرازی، 1385ش: 90)  امّا با کمال تأسّف بر خلاف عقیده همه مسلمانان در رابطه با جواز زیارت قبور، افراطیون مسلمان‌نما؛ برای نمونه گروه داعش؛ به تبع وهابیون و افکار آنان؛ ساکنان شهرهای در دست تصرف خود را از زیارت قبور منع کرده و با بمب‌گذاری به تخریب قبور و بارگاه‌ها و اماکن مذهبی می‌پردازند؛ (1396ش: «داعش کالوهابیه یمنع زیارة المقابر فی البوکمال») که پر واضح است آن‌ها نه تنها نابودی اسلام و مسلمانان بلکه آثار تاریخ کهن و غنی اسلام را نیز هدف قرار داده‌اند.

ب) اعتراف ابن‌تیمیّه به مسألۀ جواز زیارت قبور

علّامه ضمن بررسی مسأله زیارت اهل قبور، به اعتراف ابن تیمیه به جواز آن نیز اشاره کرده است: « ابن‌تیمیّه در خلال پاسخ به مسأله زیارت قبر خلیل(ع) گفته است: «و اگر کسی به مسجد پیامبر سفر کند، مستحب است که از آن جا به قبا برود همانطور که زیارت قبور بقیع و شهدای احد مستحب است.»» که این سخنان نشان از تسلیم شدن او در رابطه با جواز زیارت است. (بلادی‌بوشهری، 1395ش: 192) شایان ذکر است که در چند مورد اعتراف ابن‌تیمیّه به جواز زیارت اهل بقیع و شهدای احد، آن را به شرطی مستحبّ دانسته که فقط برای زیارت باشد و نه نماز و دعا و استجابت دعا و توسّل.... (ابن تیمیّه، 2004م: ج27، 260) 

ج) علّامه بلادی و اثبات مسأله زیارت قبور و تعقیب نماز

علّامه بلادی معتقد است بعد از اثبات جواز اقامه نماز در قبور و اثبات تعقیب، به دلیل خاصی برای موارد تعقیب نیاز نداریم؛ زیرا اذن در چیزی، اذن به لوازم آن است و مشخص است که تعقیب همان آیات و اذکار و ادعیه و اورادی است که نمازگزار بعد از فارغ‌شدن از نماز قبل از این که از جا برخیزد و یا صحبت کند آن‌ها را می‌خواند و گفته شده آنچه نماز را باطل می‌کند تعقیب نماز را نیز باطل می‌کند (بلادی‌بوشهری، 1395ش: 197-198) و ضمن تبیین مسأله زیارت قبور، برای جواز گریه‌‌‌کردن برای مردگان و طلب مغفرت برای آن‌ها و جواز تعقیب و تلاوت قرآن و دعا و شنیدن موعظه نزد قبر مردگان و جواز تمسّک به اهل بیت(ع) و.... به آیات بسیاری از قرآن‌کریم استناد کرده‌است که در این نوشتار به جهت اختصار، از آوردن آن‌ها چشم‌پوشی گردید. 

 

بررسی آراء علّامه بلادی در اثبات مسأله زیارت قبور

ابن تیمیّه در کتاب خود طیّ پاسخ به مسأله نماز جمعه که آیا واجب عینی است و یا واجب‌کفایی، می‌گوید: «همه مسلمانان در رابطه با مشاهد قبور و مانند آن‌ها متّفق‌القول هستند که این موضوع که مشاهد مختصّ به نماز، دعا و غیر از آن باشد مربوط به دین اسلام نیست و هر کس گمان کند که نماز و دعا و ذکر در مشاهد از مساجد بهتر است کافر است.» (ابن تیمیّه، 2004م: ج23، 224) و در همین پاسخ مجدّداً گفته است: «هر کس که دعا و نماز در مشاهد را از مساجد برتر بداند از دین خارج شده و راه غیر مؤمنان را رفته است.» (ابن تیمیه، 2004م: ج23، 225)

علّامه بلادی مقصود و مفاد هر دو سخن ابن تیمیّه را یکی دانسته؛ که ظاهر جملات، اطلاق و تعمیم قبور را می‌رسانند؛ یعنی چه قبر نبی باشد چه وصی و چه قبر مسلمان باشد چه غیرمسلمان. (بلادی‌بوشهری، 1395ش: 169) و عنوان می‌کند: درست است که از برخی روایات کراهت نماز بین قبور با چشم پوشی از مشاهد مشرفه به روشنی مشخص است؛ امّا این کراهت کجا و آن منع اکیدی که فاعل این فعل را کافر می‌داند کجا؟؟؟ (همان، 175) و برای تبیین بیشتر مسألۀ مذکور می‌نویسد: ابن‌تیمیّه صراحتاً کسی که نماز در مشاهد مشرفه را از مساجد بهتر بداند کافر می‌داند. 

در رابطه با احکام دو مورد علم و ظن وجود دارد؛ که ظن را از جهت رجحان بر شک می‌گویند. در رابطه با مسائل اختلافی نیز همه آن‌ها مبتنی بر ظنون مجتهدان است و در این ظنون با همدیگر اختلاف دارند؛ مانند مجتهدی که اعتقاد به طاهر بودن شراب دارد و دیگری به نجاست آن و نمونه‌های دیگر. حال چگونه ممکن است یکی از این مجتهدان دیگری را در ظن خود کافر بداند؛ پس مسأله زیارت قبور اگر جزء مسائل اختلافی است باید مانند دیگر فروعات اختلافی، هر گروه بعد از استنباط و اکتساب دلایل و شواهد و مدارک به ادله خود عمل کند وگرنه اگر در هر مسأله فرعی‌ای، به یکدیگر نسبت کفر بدهند، پایه و اساس اسلام از بین خواهد رفت. (همان: 173)

 علّامه بلادی برای اثبات مسألۀ زیارت قبور، ادلّه وارد شده در کتاب و سنّت را قوی‌ترین برهان برای اثبات این مسأله ذکر می‌کند که به تشویق نماز و ذکر و دعا و تلاوت قرآن و سنت تعقیب و زیارت قبور مؤمنان و طلب مغفرت برای آنها نزد قبورشان و استجابت دعا، شنیدن مواعظ و همّ و غم برای اهل بیت(ع) و سرور هنگام شادی آن‌ها و موارد فراوان دیگری که همگی در مشاهد مشرفه انجام می‌شود، اشاره دارند و اگر کسی با احکام و قوانین اسلام آشنا باشد، این امور برایش مبهم و پوشیده نخواهد بود. (همان:181)

با بررسی سخنان علّامه پی می‌بریم که ایشان در سه حوزه سنّت، قرآن‌کریم و از طرق عامّه، به مسألۀ زیارت قبور پرداخته که انشالله به شرح و تبیین آن‌ها خواهیم پرداخت:

1- سنّت

  • مسألۀ زیارت قبور نزد شیعه از زمان ائمّه(ع) تا به الان بوده و این مسأله را از قول و فعل و علم و عمل امامان معصوم(ع) از سیره‌ای ممتد، قطعی و متّصل تا زمان امروز  بهره گرفته‌اند که ائمّه(ع) به زیارت قبر پیامبر اکرم(ص)، امام علی، امام حسین و امام حسن علیهم السلام و جده‌شان فاطمه زهرا(س) می‌رفتند و آن‌ها را زیارت کرده و چند رکعت نماز مستحبی نیز می‌خواندند. (بلادی بوشهری، 1395ش: 169و 177)

  • علّامه بلادی با توجه به حدیث «إنَّ النَّبِی صَلَّی اللَّهُ عَلَیهِ وَسَلَّمَ زَارَ قَبْرَ أُمِّهِ فَبَکی وَأَبْکی مَنْ حَوْلَهُ» (پیغمبر اکرم(ص) به زیارت قبر مادرشان رفتند و گریه کردند و تمام کسانی که اطرافشان بودند را گریاندند.) (بلادی‌بوشهری، 1395ش: پاورقی ص169؛ قشيري نيسابوري، 1991م: ج 2، ص671، ح976)، مسألۀ زیارت قبور پیامبر اکرم‌(ص) و یا برخی شهدای جنگ احد را به عنوان یک سنت رایج و مستمرّ در بین صحابه و تابعین و جامعه اسلامی و به عنوان یک سنّت حسنه و پسندیده معرّفی می‌کند. در سیره علوی نیز، امیرالمومنین علی(ع) به زیارت روضه نبوی و بقیع و مخصوصاً قبر فاطمه زهرا(س) و شهدای جنگ احد می‌رفتند. (بلادی‌بوشهری، 1395ش: 192)

  • در روایت پیامبر(ص) در این زمینه که از اهل تشیّع و اهل تسنّن نقل شده: «جعلت لي الْأَرْضُ مَسْجِداً وَ طَهُورا» (ابن بابویه، 1413ق: ج1، 240-241؛ بخاري، 2002م: 113، حدیث438) (زمین براى من محلّ سجده و طهارت قرار داده شده است.) اطلاق وجود دارد و ذکر نشده است که «به جز قبر من و یا به جز قبر دیگری» و ترک استفصال دالّ بر عمومیّت است و اگر در احادیثی نماز در کنار قبور منع شده است، مقصود منع بت و بت‌پرستی است نه نماز و دعا و ذکر خدا؛ چرا که این موارد از جمله امور پسندیده برای هر فردی در هر زمان و مکانی است؛ مگر این که مکان نجس باشد. (بلادی بوشهری، 1395ش: 175)

  • در رابطه با آن چه شک وجود دارد؛ اگر دلایل خاصی برای آن شک وجود نداشته باشد حکم به اصالت اباحه است، همان‌طور که ادلّه جواز اقامه نماز واجب و مستحب بر قبر پیامبر(ص) و وصی او در حد تواتر به ما رسیده است؛ امّا آیا عاقلانه است که نماز در کلیساها و کنشت‌ها جایز باشد؛ اما بر زمین پاک و طاهر که جسد پیامبر(ص) یا وصی او را در برگرفته حرام باشد و فاعل آن را کافر بدانند؟ و آیا انصاف است که قرار دادن پیشانی بر سرگین و پوست دباغی شده سگ جایز باشد؛ امّا بر خاک پاکی که شهید و وصی‌ای در آن دفن شده حرام باشد؟ و آیا صحیح است که زمینی که چند فرسخ مساحت دارد، اگر در گوشه‌ای از آن جسدی شریف را دفن ‌کنند، دیگر به آن‌جا زمین گفته نشود؟ این‌ها فقط سخنانی ظالمانه است که نیاز به تدبیر دارد. (بلادی‌بوشهری، 1395ش: 171)

  • ده مکان وجود دارد که نماز خواندن در آن جا کراهت دارد و یکی از این موارد ده‌گانه، قبور است؛ امّا نمی‌توان مشاهد را شامل قبور دانست؛ زیرا زیارت مشاهد جزء مستحبات راجح و تأکید شده نزد اهل تشیّع می‌باشد و این که ابن‌تیمیّه گفته (شیعه مشاهد را بزرگ می‌داند...) بله کاملاً صحیح است. آن‌ها برای قبور مردم و مواظبت از آن‌ها ارزش و احترام قائل هستند و پا گذاشتن روی قبور به قصد توهین و اهانت را حرام می‌داند. این صحبت‌ها در رابطه با مؤمنان است چه برسد به سیّد بشریت و نورالله و علّت ایجاد عالم و مظهر علم و قدرت.... و چه رسد به جانشین و وصیّ و خلیفه و وزیر و داماد ایشان..... امام علی‌(ع). (بلادی‌بوشهری، 1395ش: 178-179) و از امام رضا(ع) نیز روایت شده است که «لَا بَأْسَ بِالصَّلَاةِ إِلَى الْقَبْرِ مَا لَمْ‏ يُتَّخَذِ الْقَبْرُ قِبْلَةً.» (طوسی، 1390ق: ج1، 397)  تا زمانی که قبر به عنوان محل پرستش در نظر گرفته نشده است، مشکلی نیست در آنجا نماز اقامه شود (یعنی جواز نماز در قبور). (بلادی بوشهری، 1395ش: 175) 

  • از قوم(اهل سنّت) وارد شده است که با توجه به آیه 36 سوره نور، خانه علی(ع) و فاطمه(س) از جمله خانه‌هایی است که می‌شود نماز در آن‌جا اقامه شود؛ بلکه از بهترین خانه‌هاست. از ابان بن تعلب از سقع بن حرت از مالک و بریده نقل شده که‌ گفته‌اند: «رسول الله(ص) این آیه را خواند. سپس مردی برخاست و گفت: ای رسول خدا، چه خانه‌هایی را خداوند برای این امور اذن داده. پس فرمودند: بیوت الانبیاء. پس ابوبکر برخاست و گفت: قطعاً خانه علی و فاطمه از جمله آن‌هاست؛ پس پیامبر فرمودند: آری از بهترین آن‌هاست.» (سیوطی، 1404ق: ج5، 50) امّا این خانه‌ها به خودی خود شرافت و قداست ندارند؛ بلکه تقدس آن‌ها به خاطر صاحبان آن‌هاست و این مسأله در احادیث نیز اشاره شده است. (بلادی بوشهری، 1395ش: 172)  

  • صحابه و تابعین و پیروان آن‌ها تا به امروز نیز به روضه نبوی وارد شده و زیارت و نماز و سلام به پیامبر(ص) را به جا می‌آورند و خود پیامبر(ص) در احادیثی به جواز این موضوع اشاره کرده است: (بلادی بوشهری، 1395ش: 177) مانند حدیث «من زار قبري وجبت له شفاعتي» (الدارقطنی، 2011م: کتاب حج، باب مواقیت، ص581، ح194؛ علامه امینی، ج5، 141) و یا حدیث «مَنْ زَارَنِى بَعْدَ مَوْتِى فَکَأَنَّمَا زَارَنِى فِى حَیَاتِى» (الدارقطنی، 2011م: کتاب حج، باب مواقیت، ص581، ح192و 193؛ علامه امینی، 1994م: ج5، 141) (هرکس حج به جا آورد و پس از وفات من قبر مرا زیارت کند، هم‌چون کسی است که در حال حیاتم مرا دیدار کرده است).

  •  علّامه بلادی‌بوشهری حدیث«من زار قبري وجبت له شفاعتي» (الدارقطنی، 2011م: کتاب حج، باب مواقیت، ص581، ح194؛ امینی، 1994م: ج5، 141)  را جوازی برای عموم مسلمانان می‌داند تا پیامبر(ص) و کسانی که نفس و نور و جسد و روح ایشان (ص) هستند را زیارت کنند. (بلادی‌بوشهری‌، 1395ش: 186و177) و بعد از آن  حدیث‌های مکرری در رابطه با پیامبر اکرم(ص) و امامان معصوم(ع) که در کتب اهل سنّت نیز آمده و همگی دال بر اتّحاد نفوس و ارواح و انوار مقدسه ائمّه(ع) است را ذکر می‌کند؛ از جمله: «أَنَا مِنْ رَسُولِ اللَّهِ (ص) كَالصِّنْوِ مِنَ الصِّنْوِ وَ الذِّرَاعِ‏ مِنَ‏ الْعَضُدِ.» (مجلسی، 1403ق: ج33، 475) (من و رسول خدا(ص) چون دو شاخيم از يك درخت رسته و چون آرنج به بازو بسته.) و«علي‏ أنت‏ مني‏ بمنزلة رأسي‏ من‏ بدني». ‏(ابن طاووس، 1411ق: 463) (و ای علی تو برای من به منزله سر من برای بدنم هستی). و حدیث «لحْمُكَ‏ لَحْمِي‏ وَ دَمُكَ دَمِي وَ سِلْمُكَ سِلْمِي وَ حَرْبُكَ حَرْبِي».‏ (مجلسی، 1403ق: ج99، 106) (ای علی! گوشت تو، گوشت من و خون تو، خون من و جنگ تو، جنگ من و صلح تو، صلح من است) و یا «الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ إِمَامَا حَقٍّ قَامَا أَوْ قَعَدَا». (ابن حيون ‏،1385ق: ج1، 37) (حسن و حسين دو امامند؛ چه قيام كنند، و چه قيام نكنند.) و«حُسَيْنٌ‏ مِنِّي‏ وَ أَنَا مِنْ حُسَيْن»‏ (مجلسی، 1403ق: ج43، 261) (حسین از من است و من از حسینم). و هم چنین «أنا و أنت يا على أبوا هذه‏ الأمة» (ابن بابویه، 1413ق: ج4، 235) (من و تو ای علی، پدر این امّت هستیم).

  • و از جمله ادلّه وارده برای زیارت قبور مؤمنان و طلب مغفرت بر آنها حدیث «الْمُؤْمِنَ مَجْلِسُهُ مَسْجِدُهُ وَ صَوْمَعَتُهُ بَيْتُهُ.» (كلينى،  1407ق: ج2، 662) (همانا مجلس مؤمن مسجد او و صومعه‌اش خانه اوست) است که اباحه مطلق برای گزاردن نماز دارند مگر آن که مکان غصبی و یا نجس باشد. (بلادی‌بوشهری، 1395ش: 196)

  • از عادات معصومین(ع) و بسیاری از بزرگان صحابه و تابعین چون مقداد و سلمان و عمار و ابوذر بود که قبر پیامبر(ص) را زیارت و در آنجا نماز و دعا می‌خواندند و تا به امروز نیز این سنّت ادامه دارد. حال چگونه کسی به خود اجازه می‌دهد راجع‌به چنین مسأله‌ای ادعا کند که همه مسلمانان متفق‌القول هستند که این مسأله از اسلام نیست. (بلادی‌بوشهری‌، 1395ش: 171)

  • «من صلّى علي عند قبري سمعته، ومن صلّى عليّ نائيا بلغته» (عسقلانی، بی‌تا: باب قول الله واذكر في الكتاب مريم إذ انتبذت من أهلها، ص562، شرح حدیث 3257)( يعنى كسى كه بر من در پيش قبرم سلام كند، سلام او را می‌شنوم و کسی كه بر من از دور، سلام كند نیز سلام او به من می‌رسد.)

  • «مَنْ جَاءَنِي زَائِرًا لا تُعْمِلُهُ حَاجَةٌ إِلا زِيَارَتِي، كَانَ حَقًّا عَلَيَّ أَنْ أَكُونَ لَهُ شَفِيعًا يَوْمَ‌ الْقِيَامَة» (طبرانی، 1983م: بَابُ الْعَيْنِ مَنِ اسْمُهُ: عَبْدَانُ، ش حدیث 4688) (کسی که فقط به زیارت من بیاید و خواسته‌اش فقط زیارت من باشد، بر من واجب است که در روز قیامت او را شفاعت کنم.) 

  • «من حج البيت ولم يزرني فقد جفاني» (المتّقی الهندی، 1985م: ج5، 135) (هر کس حج کند و مرا زیارت نکند، به من جفا کرده است.)

  • «ما من رجل یسلم علی الّا ردّ الله علیّ روحی حتّی اردّ» (نووی، بی‌تا: ج8، کتاب الحج، زیارة قبر الرسول(ص)، فرع یستحبّ للحاج أن یأتي مسجد قبا، ص25)(هر کسی که بر من سلام دهد، خداوند قطعاً روح مرا به من باز می‌گرداند تا پاسخ او را بدهم.) «مَنْ زَارَ قَبْرِي بَعْدَ مَوْتِي كَانَ كَمَنْ‏ هَاجَرَ إِلَيَّ فِي حَيَاتِي فَإِنْ لَمْ تَسْتَطِيعُوا فَابْعَثُوا إِلَيَّ بِالسَّلَامِ فَإِنَّهُ يَبْلُغُنِي.» (مجلسی، 1403، ج97، 144)‏و «مَنْ‏ أَتَانِي‏ زَائِراً كُنْتُ شَفِيعَهُ يَوْمَ الْقِيَامَة.» (شيخ حر عاملى، 1409ق: ج14، 333) و ‏«مَنْ زَارَنِي فِي حَيَاتِي وَ بَعْدَ مَوْتِي كَانَ فِي جِوَارِي يَوْمَ الْقِيَامَةِ.» (شيخ حر عاملى، 1409ق: ج14، 334؛ شیخ مفید، 1413ق: 458) «قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ (ع) مَا لِمَنْ زَارَ قَبْرَ رَسُولِ اللَّهِ (ص) قَالَ كَمَنْ‏ زَارَ اللَّهَ‏ فِي‏ عَرْشِهِ‏.» (ابن قولويه، 1356ش:15)

    -  علّامه بلادی چهار روایت در رابطه با منع زیارت قبور از اهل سنت را نقل و تشریح می‌نماید؛ که عبارتند از: 

1. «أَمَا إِنَّ مَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ كَانُوا يَتَّخِذُونَ قُبُورَ أَنْبِيَائِهِمْ وَ صُلَحَائِهِمْ مَسَاجِدَ أَلَا فَلَا تَتَّخِذُوا الْقُبُورَ مَسَاجِدَ إِنِّي أَنْهَاكُمْ عَنْ ذَلِكَ». (مجلسی، 1403ق: ج80، 313) (هیثمی، بی‌تا: ج2، باب في الصّلاة بین القبور و اتخاذها مساجد والصلاة إلیها، ص27)  

2. «إن من شرار الناس من تدركهم الساعة وهم أحياء، والذين يتخذون القبور مساجد»(أبی شیبه،  باب ما رواه عبدالله بن مسعود، ح272)

3. «لَعَنَ‏ اللَّهُ‏ الْيَهُودَ وَ النَّصَارَى اتَّخَذُوا قُبُورَ أَنْبِيَائِهِمْ مَسَاجِدَ.» یحذّر ما صنعوا (مجلسی، 1403ق: ج79، 56) (بخاری، 2002م: کتاب الصّلاة، ح435-436، ص118)

4. «أَنَّ أُمَّ حَبِيبَةَ، وَأُمَّ سَلَمَةَ ذَكَرَتَا كَنِيسَةً رَأَيْنَهَا بِالحَبَشَةِ فِيهَا تَصَاوِيرُ، فَذَكَرَتَا لِلنَّبِيِّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فَقَالَ: «إِنَّ أُولَئِكَ إِذَا كَانَ فِيهِمُ الرَّجُلُ الصَّالِحُ فَمَاتَ، بَنَوْا عَلَى قَبْرِهِ مَسْجِدًا، وَصَوَّرُوا فِيهِ تِلْكَ الصُّوَرَ، فَأُولَئِكَ شِرَارُ الخَلْقِ عِنْدَ اللَّهِ يَوْمَ القِيَامَةِ» (بخاری، 2002م: کتاب الصّلاة، باب هل تنبش قبور مشرکي الجاهلية، ح427، ص116) (آنان کسانی هستند که هرگاه مرد صالحی از میانشان می‌میرد بر قبر او مسجدی می‌سازند و صورت‌هایی نیز بر آن قرار می دهند، آنان نزد خدا در روز قیامت مخلوقات بدی هستند.)

علّامه بلادی ادله کسانی که رفتن به قبور را به عنوان مساجد منع کرده‌اند، با فرض صحّت صدور و سلامت این روایات، از حیث سند و مفهوم، آن‌ها را دالّ بر پرستش قبور مانند پرستش بت‌ها و منع از اتخاذ قبور انبیاء و نیکان به عنوان مسجود و معبود می‌داند. و می‌نویسد: گزاردن نماز در مکانی پاک و مطهر که قصد، قربت خداوند و عبادت اوست کجا و پرستش قبر و صاحب آن کجا؟(بلادی‌بوشهری، 1395ش: 174)

علّامه، روایت «اللهم لا تجعل قبري وثناً، اشتدّ غضب الله علی قومٍ اتخذوا قبور أنبيائهم مساجد» (خداوندا، قبر من را به صورت بتی که پرستش شود، قرار مده. غضب الهی بر قومی که قبرهای پیامبرانشان را مسجد قرار دادند، شدید است.) (أبي شيبة، 2004م: ج3، کتاب صلاة، باب في الصلاة عند قبر النّبي(ص) واتیانه، ح7618، ص366) را برای احادیث مطلق، مقید و برای عمومات، مخصّص و برای مجملات، مبین می‌داند که صراحتاً عنوان کرده که مقصود از منع در این احادیث، پرستش قبر و یا صاحب قبر به عنوان معبود و مسجود است و با توجه به صدور آیه معنای عجز آن مشخص است که منظور از آن عبادتی چون عبادت بت‌ها است نه نماز و دعای خالصانه (بلادی‌بوشهری، 1395ش: 175) و ﴿فَأَيْنَمَا تُوَلُّواْ فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ﴾ (بقره/115)و «إِنَّمَا الْأَعْمَالُ بِالنِّيَّات».‏ (طوسی، 1407ق: ج1، 83) و «جعلت لي الْأَرْضُ مَسْجِداً وَ طَهُورا» (ابن بابویه، 1413ق: ج1، 240-241) مؤیّد این مطلب هستند و در کتاب الفقه علی المذاهب الاربعه نیز اشاره شده که وقتی هدف و قصد انسان از زیارت صحیح باشد، زیارت او مقبول و پسندیده است و شایسته است هر انسانی قبر پیامبر اکرم(ص) و اصحاب ایشان و شهدای احد خصوصاً حمزه را زیارت کند.... (جزیری2003م: کتاب حج، باب زیارة قبر النّبي(ص)، ص642-639) 

2- قرآن‌کریم

از آیات قرآن استفاده می‌شود که احترام به قبر افرادِ با ایمان، امري رایج، در میان ملل قبل از اسلام بوده است، آن‌جا که درباره اصحاب‌کهف می‌گوید: هنگامی که وضع اصحاب کهف بر مردم آن زمان روشن شد و مردم به دهانه غار آمدند، درباره مدفن آنها دو نظر ابراز داشتند: (بر روي قبر آنان بنایی بسازید) و (گروه دیگر که در این کار پیروز شده بودند، گفتند: مدفن آنان را مسجد انتخاب می‌کنیم). که قرآن این دو نظر را نقل می‌کند، بی آن که انتقاد و مخالفت کند. در هر حال این دو نظر حاکی است که یکی از طرق بزرگداشت اولیا و صالحان، حفظ قبور و مدفن آنان بوده است. (سبحانی، 1380ش: 45)

علّامه بلادی نیز، برای روشن شدن مسأله زیارت قبور، به سراغ قرآن‌کریم رفته است. و به آیاتی از قرآن‌کریم که بر نماز خواندن در مشاهد مشرفه دلالت دارد، هم چون آیه ﴿فىِ بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَن تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ يُسَبِّحُ لَهُ فِيهَا بِالْغُدُوِّ وَ الاَصَال﴾ (نور/ 36) اشاره می‌کند که چنان‌چه در روایت نیز اشاره شد خانه علی و فاطمه و حسن و حسین علیهم السّلام از برترین آن خانه‌ها هستند. (بلادی‌بوشهری‌، 1395ش: 182)

  • و ‌‌آیه ﴿فَأَيْنَمَا تُوَلُّواْ فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ﴾ (بقره/ 115) هنگامی که ضمیمه روایت«جعلت لي الْأَرْضُ مَسْجِداً وَ طَهُورا» (ابن بابویه، 1413ق: ج1، 240-241) شود. 

  • قول خداوند متعال ﴿وَأَقيمُوا الصَّلاة﴾ (نساء/ 77) که از نظر زمانی و مکانی مطلق است به جز آن چه به دلیلی از آن خارج می‌شود مانند نمازهای واجب یومیه و مقید بودن آن‌ها به زمانی خاص و یا مکان‌ها به جز مکان‌های غصبی و نجس که مشاهد نه از لحاظ قید مکان و نه زمان از این حکم خارج نمی‌شود؛ امّا هیچ کدام از فرقه‌های تشیّع و تسنّن به این موضوع توجه نکرده‌اند که وجوب نماز، به مساجد محصور نمی‌شود بلکه در هر مکان طاهر و مباحی جایز است و از جمله مکان‌های طاهر و مباح، مشاهد است. (بلادی‌بوشهری‌، 1395ش: 182)

  • و همچنین قول خداوند متعال در آیه ﴿و لَوْ لَا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ لهَُّدِّمَتْ صَوَامِعُ وَ بِيَعٌ وَ صَلَوَاتٌ وَ مَسَاجِدُ يُذْكَرُ فِيهَا اسْمُ اللَّهِ كَثِيرًا﴾ (حج/ 40) (همان كسانى كه بناحق از خانه‏هايشان بيرون رانده شدند. [آنها گناهى نداشتند] جز اينكه مى‏گفتند: «پروردگار ما خداست» و اگر خدا بعضى از مردم را با بعض ديگر دفع نمى‏كرد، صومعه‏ها و كليساها و كنيسه‏ها و مساجدى كه نام خدا در آنها بسيار برده مى‏شود، سخت ويران مى‏شد)که با توجه به این آیه، وقتی نماز گزاردن در کلیساها و کنشت‌ها برای مسیحیان و یهودیان محل عبادت است و از اماکن مشرفه آن‌هاست؛ پس روضه نبوی و قبور ائمه معصومین(ع) هم‌چون علی و فاطمه و حسن و حسین علیهم السّلام از این اماکن بسیار سزاوارترند. (بلادی‌بوشهری‌، 1395ش: 182)

  • و با توجه به آیه ﴿وَ لَا تُصَلّ‏ِ عَلىَ أَحَدٍ مِّنهُْم مَّاتَ أَبَدًا وَ لَا تَقُمْ عَلىَ‏ قَبرِْهِ﴾ (توبه/ 84)  می‌توان جواز رفتن به مشاهد مقدّس و قبور پاکان را از مفهوم آن با علاقه تضاد دریافت که منع برای رفتن نزد کفار و منافقان و فاسقان و قبور آن‌ها و جواز نماز بر اموات نیکوکار و مؤمن و جواز قیام بر قبر آن‌هاست و اگر قیام بر قبر مردگان و رفتن نزد آن‌ها مطلقاً ممنوع بود، قطعاً منع مذکور در آیه لغو و بیهوده به شمار آمده و این اختصاص در غیر محل خود بود. (بلادی‌بوشهری‌، 1395ش: 183)

  • و هم چنین از آیه ﴿يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ اتَّقُواْ اللَّهَ وَ ابْتَغُواْ إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ وَ جَاهِدُواْ فىِ سَبِيلِهِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُون﴾ (مائده/ 35). (اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، از خدا پروا كنيد و به او تقرب جوييد و در راهش جهاد كنيد، باشد كه رستگار شويد) تمسّک به ائمه معصومین(ع) برای حوایج دنیا و آخرت از این آیه برداشت می‌شود و چه وسیله‌ای اقرب الی الله تعالی نسبت به اهل بیت که به ما امر شده آن‌ها و آثارشان را چه زنده و چه مرده، پیروی و تبعیّت کنیم (بلادی‌بوشهری، 1395ش: 186) و پیامبر(ص) در این رابطه فرموده‌اند: «مَنْ زَارَنِى بَعْدَ مَوْتِى فَکَأَنَّمَا زَارَنِى فِى حَیَاتِى؛» (هر کس مرا بعد از رحلتم زیارت کند مثل این است که در حیاتم مرا زیارت کرده باشد). (الدارقطنی، 2011م: کتاب حج، باب مواقیت، ص581، ح192و 193؛ مجلسی، 1423ق، 293) 

  • علّامه بلادی در پاسخ به سخن ابن‌تیمیّه (که در کتاب و سنّت کلمه مساجد آمده نه شواهد) نیز دو جواب نقضی و حلی می‌دهد: كه در قسمت پاسخ نقضی علّامه می‌نویسد: اهل سنت به چه دلیلی از کتاب و سنت، ابی بکر را برای خلافت انتخاب کردند و به چه دلیلی از این دو منبع، متعتین را حرام اعلام کردند و بعد از آن علّامه به مسائلی چون مسأله عول و تعصیب ارث و طهارت سگ و کافر و مردار و جواز لعن شیعه و مباح بودن خون آ‌ن‌ها، جواز مسح بر خفین، جواز زیارت خلفای چهارگانه و وجوب روزه در سفر و جواز سجده بر سرگین و استخوان و.... اشاره می‌کند که اهل این قوم در کتب فقهی خود وارد کرده‌اند، در حالی که دلیلی از کتاب و سنت ندارند. (بلادی‌بوشهری، 1395ش: 181) شیعه نیز بنا بر قول و فعل سادات اطهار و اهل بیت نبی(ص) که خداوند به پیروی و دنباله‌روی از آن‌ها دستور داده و از طریق عامه و خاصه هم این مسأله به آنها رسیده و در کتاب و سنت نیز به آن اشاره شده، به این مسأله معتقدند. (همان: 182)

و امّا جواب حلّی علّامه در این رابطه، تمسّک به آیات قرآن‌کریم است که ضمن مطالب فوق به آن‌ها پرداخته شد.

3-از طریق عامّه

  • همه علما در رابطه با مسأله زیارت قبور موافقت دارند و شیعه در این مسأله تنها نیست بلکه بسیاری از بزرگان قوم با او موافق هستند از جمله مالک، احمد، شافعی و بسیاری از اصحاب آنان از جمله ابن محمدبن قدام قدسی، ابن حسن بن عبدوس حرانی و ابن احمد غزالی در کتاب الاحیاء عبدالله بن عمر نیز برای زیارت به روضه نبوی رفته و به پیامبر(ص) سلام می‌فرستاد؛ (بلادی‌بوشهری، 1395ش: 177) تا آن جا که حتی قاضی عیاض عالم اهل سنّت تربت قبر پیامبر(ص) را از خانه کعبه برتر می‌دانست. (‌بلادی‌بوشهری، 1395ش: 170)

  • قبر سیده نفیسه از اولاد امام علی (ع) را بسیاری از عالمان مشهور سنی و شیعی زیارت کرده‌اند و یا مستجاب بودن دعا نزد قبور اصحاب ائمه اربعه مانند قبر فندلاوی از اصحاب مالک، برهان بلخی از اصحاب ابی حنیفه و تشیع نصر مقدسی از اصحاب شافعی که عالمان در این رابطه حکایت‌ها کرده‌اند (بلادی‌بوشهری، 1395ش: 194) و یا مکان‌های مشهوری نیز در مصر برای استجابت دعا وجود دارد مانند زندان نبی الله یوسف(ع) و مسجد موسی(ع) و جامع بن طولون و غیره. (همان: 195) 

  • علّامه بلادی بوشهری با ذکر مطالب بالا به جواب سخن ابن‌تیمیّه (که مشاهد محلّ شرک و کذب و بدعت است) چنین پرداخته است: اگر زیارت دختری علوی از نسل علی(ع) و فاطمه(س) مستحب است پس زیارت پیامبر(ص) و علی(ع) و فاطمه(س) و اولاد پاک ایشان به طریق اولی سزاوارتر است و اگر زیارت قبور و دعا در آن‌جا بدعت بود، این دانشمندان عالم هیچگاه چنین نمی‌کردند و علم این عالمان دلالت بر قصد آن‌ها برای قربت و عبادت و استجابت دعا و جواز زیارت است نه حرمت آن. (همان، 194و195) از سویی دیگر، این سخن ابن‌تیمیه اسباب ایجاد خصومت و دشمنی بین مسلمانان است درحالی که خداوند متعال فرموده است: ﴿و لا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقى‏ إِلَيْكُمُ السَّلامَ لَسْتَ مُؤْمِناً ﴾(نساء/94)(و به كسى كه نزد شما [اظهارِ] اسلام مى‏كند مگوييد: «تو مؤمن نيستى») و بعد از آن به روایات و آیاتی از قرآن اشاره می‌کند که در رابطه با تشویق برای اصلاح و از بین بردن فساد بین مومنان است و این که سخن را باید با علم گفت نه با ظن، چرا که ظن باعث سوءظن به مومنان و مسلمانان و دادن نسبت شرک و رفض و کذب به آن‌ها می‌شود. (بلادی‌بوشهری، 1395ش: 180)

نتیجه‌گیری

  • آنچه در این نوشتار گذشت بیان دیدگاه علّامه بلادی بوشهری به مسأله زیارت قبور بر اساس آیات قرآن‌کریم، سنّت و از طرق عامّه بود. ایشان معتقدند، درباره جواز و عدم جواز زیارت قبور در قرآن به صراحت، حکمی‌‌دیده نمی‌‌شود؛ امّا با دقت در آیات 84سوره توبه، 36 سوره نور، 115 سوره بقره، 40 سوره حج .... می‌‌توان جواز و ممدوح بودن آن را به دست آورد.

  • علّامه بلادی با توجه به احادیث و روایات رسیده از اهل تسنّن و تشیّع، مسأله زیارت قبور پیامبر اکرم(ص) و یا برخی شهدای جنگ احد مانند حمزه را به عنوان یک سنت رایج و مستمرّ در بین صحابه و تابعین و جامعه اسلامی و به عنوان یک سنّت حسنه و پسندیده معرّفی می‌کند.

  • یکی از موارد ده‌گانه‌ای که نماز خواندن در آن‌جا کراهت دارد قبور است؛ امّا نمی‌توان مشاهد را شامل قبور دانست؛ زیرا زیارت مشاهد جزء مستحبات راجح و تأکید شده نزد اهل تشیّع می‌باشد.

  • در رابطه با ادلّه منع گروه مخالف، که رفتن به قبور را به عنوان مساجد منع کرده‌اند، علّامه بلادی‌، با فرض صحّت صدور و سلامت این روایات، آن‌ها را دالّ و ناظر بر عبادت و پرستش قبور به مانند عبادت بت‌ها و منع اتخاذ قبور انبیاء و نیکان به عنوان مسجود و معبود می‌داند.

  • برخی علماء و بزرگان اهل تسنّن نیز مسأله زیارت قبور را پذیرفته و در کتب خود عنوان کرده‌اند که وقتی هدف و قصد از زیارت، صحیح باشد، زیارت فرد مقبول و پسندیده است و خود ابن‌تیمیّه نیز در برخی جاهای کتابش به زیارت اهل بقیع و شهدای احد اعتراف کرده؛ امّا آن را به شرطی مستحبّ می‌داند که فقط برای زیارت باشد و نه نماز و دعا و استجابت دعا و توسّل....

  • علّامه معتقد است: مسأله زیارت قبور اگر جزء مسائل اختلافی است باید مانند دیگر فروعات اختلافی، هر گروه بعد از استنباط و اکتساب دلایل و شواهد و مدارک به ادله خود عمل کند وگرنه اگر در هر مسأله فرعی‌ای، به یکدیگر نسبت کفر بدهند، پایه و اساس اسلام از بین خواهد رفت.

        مصادر و مراجع

قرآن کریم با ترجمه محمدمهدی فولادوند

ابن بابويه، محمد بن على‏، (1413ق)، من لا يحضره الفقيه‏، چاپ دوم‏، محقق غفارى، على اكبر، قم: دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه‏.

ابن تيميه، احمد، (2004م)، مجموع فتاوی شيخ الإاسلام احمد بن تيمية، تحقیق عبدالرحمن بن محمد بن قاسم و ابنه محمّد، ج23، عربستان سعودي: وزارت شوون اسلامي و اوقاف و دعوت و ارشاد. 

ابن حبان، أبو حاتم، (1993م)، صحیح ابن حبان.

http://library.islamweb.net/hadith/display_hbook.php?bk_no=454&hid=2059&pid=267453

ابن حيون، نعمان بن محمد مغربى،(1385ق)‏، دعائم الإسلام‏، چاپ دوم‏، مصحح: فيضى، آصف‏، قم: مؤسسة آل البيت عليهم السلام‏.

ابن طاووس، احمد بن موسى‏، (‏1411ق) ، بناء المقالة الفاطمية في نقض الرسالة العثمانية، چاپ اول‏، مصحح: عدنانى غريفى، على، قم: مؤسسة آل البيت عليهم السلام لإحياء التراث‏.

ابن قولويه، جعفر بن محمد، (1356ش)، كامل الزيارات‏، چاپ اول‏، مصحح امينى، عبد الحسين‏،  نجف‌اشرف: دار المرتضوية‏.

أبي شيبة عبسي أبو بكر، عبد الله بن محمد بن إبراهيم، (2004م)، المصنف، تحقیق حمد بن عبد الله الجمعة و محمد بن إبراهيم اللحيدان، ریاض: الرشد.

_____، مسند ابن أبی شیبه: 

http://library.islamweb.net/hadith/display_hbook.php?bk_no=95&pid=46777&hid=272

امینی‌نجفی، عبدالحسین احمد، (1994م)، الغدیر في الکتاب والسّنة والادب، چاپ اوّل، بیروت: مؤسسة الاعلمی للمطبوعات.

––––، (1395ش)، الردود السّتة في ردّ ابن‌تیمیة، تحقیق ابوالحسن ‌حسینی، بوشهر: انتشارات والانگار.

––––، (1432ق)، الرّدود السّتة علی ابن تیمیّه الردّ الأوّل، تحقیق غریفی، سیّد محمود، چاپ اوّل، بی‌جا: دار حفظ التراث البحرانی.

––––، (1371ش)، لوائح و سوانح، تحقیق سید قاسم یاحسینی، بوشهر: مرکز مطالعات بوشهرشناسی.

ترمذی، محمد بن عیسی، (1996م)، الجامع الکبیر، چاپ اوّل، ج5، تحقیق بشار، عوّاد معروف، بیروت: دار الغرب الاسلامی.

جزیری، عبدالرّحمن، (2003م)، الفقه علی المذاهب‌الاربعة، چاپ دوّم، بیروت: دار الکتب العلمیّة.

الدارقطنی، علی بن عمر، (2011م)، سنن الدار قطنی، چاپ اوّل، بیروت: دار ابن حزم.

ذهبی، ابو عبدالله شمس ‌الدین محمّد، (1374ق)، تذکرة الحفاظ، تحقیق عبدالرحمن ‌بن ‌یحیی معلمی، بیروت: دار الکتب ‌العلمیه.

«داعش کالوهابیه یمنع زیارة المقابر فی البوکمال» 1/8/1396ش»، قناة العالم، مصدر دیر الزور24، http://www.alalam.ir/news/1861154

سبحانی، جعفر،(1380ش)، آیین وهابیت، چاپ چهارم، تهران، مشعر، مرکز تحقیقات رایانه‌ای اصفهان.

سيوطى، جلال الدين،(1404ق)، الدر المنثور فى تفسير المأثور، قم: كتابخانه آية الله مرعشى نجفى.

شيخ حر عاملى، محمد بن حسن، (1409ق)‏، وسائل الشيعة، چاپ اول، محقق مؤسسة آل البيت عليهم السلام‏، قم: مؤسسة آل البيت عليهم السلام‏.

طوسى، محمد بن الحسن‏، (1390ق)، الإستبصار فيما اختلف من الأخبار، چاپ اول‏، مصحح خرسان، حسن موسوى‏، تهران‏: دار الكتب الإسلامية‏.

––––، (1407ق)، تهذيب الأحكام، چاپ چهارم‏، مصحح خرسان، حسن الموسوى‏، تهران: دار الكتب الإسلاميه‏.‏

عسقلانی، ابن حجر، (بی‌تا)، فتح الباری شرح صحیح البخاری، دار الفکر.

http://hadith.al-islam.com/Page.aspx?pageid=192&TOCID=2059&BookID=33&PID=6262

علّامه حلّی، حسن بن یوسف، نهایة الاحکام في معرفة الأحکام، مصحح رجایی، مهدی، قم: نشر اسماعیلیان 

العلی، ابراهیم محمد، (2000م)، شیخ الاسلام احمد بن تیمیه رجل الاصلاح و الدعوه، چاپ اوّل، دمشق، دار القلم.

فخرالدين رازى، ابوعبدالله محمد بن عمر، (1420ق)، مفاتيح الغيب، چاپ سوم، بيروت: دار احياء التراث العربى.

قشيري نيسابوري، مسلم بن الحجاج،(1991م)، صحيح مسلم، تحقيق: محمد فؤاد عبد الباقي، بيروت: دار إحياء التراث العربي.

قطب الدين راوندى، سعيد بن هبة الله‏، (1407ق)، الدعوات/ سلوة الحزين‏، چاپ اول‏، قم‏: انتشارات مدرسه امام مهدى(عجل الله تعالى فرجه الشريف)‏.

كلينى، محمد بن يعقوب‏، (1407ق)، الكافي(ط- الإسلامية)، چاپ چهارم‏، محقق غفارى على اكبر و آخوندى، محمد، تهران:دار الكتب الإسلامية‏.

گلی زواره، غلام رضا، (1381ش)، ش121، وصف وارستگی مروری بر شرح حال سیّده نفیسه، مجله پیام زن.

http://www.hawzah.net/fa/Magazine/View/3992/4115/24430

المتّقی الهندی، ابن حسام الدّین، (1985م)، کنز العمال، چاپ پنجم، تحقیق صفوت سقا، بکری حیّانی، موسسه رسالت.

طبرانی، سلیمان بن احمد، (1983م)، المعجم الکبیر.

http://library.islamweb.net/hadith/display_hbook.php?bk_no=475&hid=4688&pid=280651

مجلسى، محمد باقر بن محمد تقى،‏ (1403 ق)، بحار الأنوار( ط- بيروت)، چاپ دوّم، بیروت: دار إحياء التراث العربي‏‏.

 ___، (1423ق)، زاد المعاد- مفتاح الجنان‏، چاپ اول‏، محقق: اعلمى، علاءالدين‏، بيروت‏: موسسة الأعلمي للمطبوعات‏‏.

مرعشی، محمود، (1416ق)، المسلسلات في الاجازات، قم: انتشارات کتابخانه آیت الله مرعشی نجفی.

مکارم‌شیرازی، ناصر، (1385ش)، شیعه پاسخ می‌گوید، چاپ ششم، قم: مدرسه امام علی بن ابی طالب(ع).

مفيد، محمد بن محمد، (1413ق)، المقنعة، چاپ اول‏، قم: كنگره جهانى هزاره شيخ مفيد- رحمة الله عليه‏‏.

ندوي، أبو الحسن علي الحسني، (1980م)، رجال الفکر و الدّعوة في الاسلام، تقدیم مصطفی سباعی، مصطفی اسخن، جزء 3-4، بیروت: دار ابن کثیر.

نووی، یحیی بن شرف، المجموع شرح المهذّب، المطبعة المنیریة، بی‌تا

http://library.islamweb.net/newlibrary/display_book.php?flag=1&bk_no=14&ID=4953

ورام بن أبي فراس، مسعود بن عيسى، (1410ق)، مجموعة ورّام‏، چاپ اول‏، قم‏: مكتبه فقيه‏.‏

____‏، (1369ش)، مجموعه ورّام، آداب و اخلاق در اسلام / ترجمه تنبيه الخواطر، چاپ اول‏، مترجم عطايى، محمد رضا، مشهد: بنياد پژوهشهاى اسلامى آستان قدس رضوى‏‏. 

هیثمی، نورالدّین، (بی‌تا)، مجمع الزوائد و منبع الفوائد، بیروت: دار الکتاب العربی.

 

تشابه اندیشه‌های انحرافی قرّةُالعین (زرین تاج قزوینی) و تصوّف

تشابه اندیشه‌های انحرافی قرّةُالعین (زرین تاج قزوینی) و تصوّف جنت تفتحی                                                                                                                     

  چکیده

آیین ضالّه بابیّت، فرقه‌ای است مذهبی که با تأثیرپذیری از تصوّف و حمایت جمعی از پیروان شیخیه به رهبری علی ‌محمد باب در ایران پدید آمد. رهبران این فرقه، مأموريت داشتند تا به بلاد مختلف سفر كرده و همگان را به آيين بابيّت دعوت نمايند و از مهم‌ترین آن‌ها، فاطمه زرین‌تاج برغانی قزوینی مشهور به قرّةُالعین (د 1268ق) می‌باشد؛ که در جریان این تبلیغ، به ترك اصول مقدّس دین اسلام پرداخته و نسخ آن را اعلام کرد. در این نوشتار، نویسندگان در تلاشند با تکیه بر آثار قرّةُالعین و به روش توصیفی_ تحلیلی به تبیین و بررسی اندیشه‌های انحرافی و غیراسلامی وی که غالباً از تصوّف منشأ گرفته، بپردازند؛ امّا تا آن‌جا که نویسندگان اطلاع دارند، تاکنون پژوهشی در این موضوع به صورت خاص انجام نشده است. در این جستار مشخّص گردید، قرّةُالعین در آثار خود، اندیشه‌های فرقه ضالّه بابیّت، هم‌چون ادّعای قائمیّت، ادّعای ولایت، ادّعای الوهیّت، دعوت به خود، تشویق و ترغیب به مسائل جنسی، مبارزه با دین اسلام و نسخ آن، غلوّ در مدح رهبران و.... را که از تصوّف افراطی منشأ گرفته‌اند، با سوء استفاده از معارف و حقایق اسلامی به نظم و نثر در آورده؛ که در نثر، این اندیشه‌های انحرافی را بهتر و با توضیحات دقیق‌ و جزئی‌تری ارائه کرده است.واژگان‌ کلیدی: بابیّت، قرّةُالعین، نقد، اندیشه‌های انحرافی، تصوّف.مقدمهبابیّت، نام فرقه‌ای است که در دروان قاجار و با بهره‌گیری از بدعت‌های شیخیه پایه گذاری شد و راه را برای شکل گرفتن فرقه‌ای چون بهائیت باز کرد. رد پای آموزه‌های دراویش و صوفی مسلکان، در فرقه بابیّت خودنمایی می‌کند؛ که از جمله آن‌ها می‌توان به لباس پوشیدن آن‌ها (کلاه صوفیانه، خرقه دراویش)، درس خواندن علی محمد باب در نزدیکی خانقاه دراویش و محله مرتاضان و تأویل‌گرایی و باطن‌گرایی فراوانی که حاصل همجواری با تصوف و شاگردی مکتب شیخیه است و هم چنین به شرح ریاضت‌کشی‌های علی محمد باب در کتاب‌هایش اشاره کرد. علاوه بر این‌ها در صوفیه، فرقه‌ای به نام ذکریه وجود دارد، که علی محمد باب با الگوگیری از تعالیم آن‌ها خود را «ذکر» می‌خواند که این موارد همگی گواه شکل‌گیری فرقه بابیّت از بطن تصوّف می‌باشند؛ امّا از جمله رهبران فرقه بابیّت، زنی به نام فاطمه زرین تاج بود که قبل از گرایش به سید علی محمد باب، وی را به عنوان زنی فاضله و عالمه (در علوم اسلامی) و شاعره ستایش می‌کردند؛ امّا بعد از پیوستن به این فرقه، جزء «حروف حیّ» باب یعنی مهمّ‌ترین پیروان وی قرار گرفت و در نهایت قرّة العین با نقشه قبلی، تا جایی پیش رفت که که در گردهمایی بزرگ مردم در «بدشت شاهرود»، احکام و تعالیم اسلام را نسخ کرد.... و به همین جهت بابیان نقش وی را در تبلیغ و رشد بابیّت بسیار مؤثّر دانسته‌اند. اهتمام فرقه بابیّت به شخصیّت و سخنان قرّةالعین، پژوهشگران این پژوهش را برآن داشت تا با تکیه بر آثار و اندیشه‌های قرةالعین، به تحلیل خاستگاه اندیشه‌های انحرافی وی در تصوّف پرداخته و پاسخگوی سؤال‌های ذیل ‌باشند:اندیشه‌های انحرافی قرّةالعین که از تصوّف افراطی نشأت گرفته‌اند کدامند؟ظهور اندیشه‌های انحرافی قرّة العین در آثار وی به چه شکلی است ؟نوشتار حاضر با روش توصيفي– تحليلي از طريق جمع‌آوري اطلاعات كتابخانه‌اي و خصوصاً با تکیه و استناد به آثار مکتوب قرّةالعین، خاستگاه اندیشه‌های انحرافی وی را مورد تحليل و بررسی قرار داده و نتايج حاكي از آن است که خاستگاه اندیشه‌های وی با تصوّف‌های افراطی و نوظهور در ارتباط بوده و در قالب ادعای قائمیّت، ادّعای ولایت، غلوّ در مدح رهبران، تشویق به انجام گناه و ترغیب به مسائل جنسی و ... در آثار وی، مشهود هستند. امید است که این نوشتار، گامی در جهت تبیین انحرافی و افراطی‌بودن اندیشه‌های رهبران فرقه بابیّت برای خوانندگان باشد.بابیت مولود تصوّفتصوّف و عرفان در بسیاری از نوشته ها به صورت مترادف به کار می‌روند. دو لفظ مختلف‌اند؛ امّا برای بیان یک حقیقت مورد استفاده قرار می‌گیرند؛ در تبیین حقیقت تصوّف و صوفی تعاریف زیادی ارائه شده است و حقیقت آن است که تفاوتی با عرفان به ویژه عرفان عملی ندارد و روشن است که اگر منظور از تصوّف چنین معنایی باشد، صرف نظر از پاره‌ای از نقدهای جزئی هیچ اندیشمند و عالم مسلمانی نمی‌تواند با آن مخالف باشد؛ امّا اگر بخواهیم تصوّف را به مصداق تعریف کنیم، در آن صورت بسیاری از کسانی که به عنوان صوفی شناخته می‌شوند نه تنها به شریعت عمل نمی‌کنند؛ بلکه مریدان خود را از عمل به آن نیز باز می دارند. (شریفی، الف 1377ش، 26-27) چرا که مبنى بر ارتباط با قطب و استاد روحى و تربيت فكر و روشن كردن باطن بوده.... و يكى از علل كلى و اساس اختلافات و دسته بندي‌هاى مذاهب اسلامى به شمار می‌رود و نمی‌تواند به طور عموم در جامعه بكار بیافتد و افراد معدودى هم كه پيرو آن گرديده‏اند بسر منزل مقصود حقيقى نرسيده‏اند؛ (ابن بابویه، 1377ش: ج1، 48) زیرا نه تنها از دنیا و مادیات گریزان نیستند؛ که همواره در جمع مال کوشایند. نه همه از جمله عالم نبریده‌اند؛ که طمع در جمله عالم بسته‌اند. نه تنها از اسم و رسم گریزان نیستند؛ که تمام همّ و غم آنان اسم و رسم و دکان داری شده است. نه تنها از گناهان خود توبه نمی‌کنند؛ بلکه شأن خود را از توبه بالاتر دانسته و خود را داری مقام عصمت مطلقه و به منزله‌ی آب کری که هیچ نجاتستی در آن تأثیر ندارد، می‌پندارند. مذمّت صوفیه در روایات نیز حاکی از آن است که مصداق چنان تعاریفی در عالم خارج وجود نداشته است والا جایی برای مخالفت سر سختانه‌ی ائمه اطهار علیهم السلام با صوفیان وجود نداشت. (شریفی، الف 1377ش: 26) به طور مثال پیامبر اکرم(ص) در حديثي به ابوذر می‌فرمایند: «اي اباذر در آخرالزمان گروهي پيدا مي شوند که در تابستان و زمستان پشمينه مي پوشند و اين را براي خود فضيلتي نسبت به ديگران مي شمارند پس ملائکه آسمانها و زمين آنها را لعنت مي کنند.» (طوسی، 1314ق: 539)شهید مطهّری ضمن مطالعاتی در رابطه با سیر تاریخی تصوّف، می‌نویسد: اقطاب متصوّفه همه یا غالباً، آن برجستگی علمی و فرهنگی که پیشینیان دارند را ندارند و تصوّف رسمی از این به بعد (قرن نهم) بیشتر غرق آداب و ظواهر و احیانا بدعت هایی که ایجاد کرده می‌شود (مرتضی مطهری، 1367ش، ج2، 140) و بدین ترتیب با توجه به عقاید رهبران تصوّف، فرقه‌های زیادی از میان آنان نشأت گرفت و در قرن سیزدهم هجری فرقه بابیت به رهبری سید علی محمد باب....شکل گرفت. فرقه بابیت دنباله‌رو و زائیده عقائد و افکار شیخیه است و شیخیه نیز زائیده‌ی فرقه غلاة و صوفیه است .... ادوارد برون مستشرق انگلیسی می‌نویسد: «میرزا علی باب و رقیب او حاجی محمد کریم خان کرمانی که هنوز ریاست شیخیه در اعقاب اوست هر دو از این فرقه یعنی شیخیه بودند؛ بنابراین اصل ریشه طریقیه‌ی بابیه را در بین معتقدات و طریقه‌ی شیخیه باید جستجو نمود»؛ بابیگری به سرعت از اینجا و آنجا عناصری از تصوّف و غالیگری قدیم و مذاهب باطنی التقاط کرد و جلوه‌ی دیگری از غالیگری و باطنی‌گری قدیم و متأثر از حروفیه و نقوطیه بوده که انتشار عقائد شیخیه پیش درآمد آن بوده است...؛ امّا قرة‌العین از پیروان مهم باب، در موجودیت این فرقه‌ها نقش مهمی ایفا داشت.... بابی‌ها کنگره بزرگی در بدشت اقامه کردند و قصدشان از برگزاری این واقعه این بود که نشان دهند؛ که دشت بدشت دشت محشر و قيامت و قرّةالعین همان حضرت زهرا(س) است؛ همچنین با برگزاری واقعه بدشت بدنبال تثبيت و علني شدن نسخ دين اسلام و ... بودند. (سید نصیر کماری، 1377ش، 10-16 )شرح حال مختصری از قرّة العینفاطمه برغانی (زرین تاج، معروف به طاهره قرّةالعین)، فرزند ملا صالح برغانی، عروس شیخ محمد تقی قزوینی، در سال 1233 ق در قزوین و در یک خانواده‌ای فرهیخته روحانی قزوین به دنیا آمد. وی در سال ۱۲۴۴ق به عقد ازدواج پسرعمویش، ملا محمد(امام جمعه)، درآمد و از او صاحب دو پسر و یک دختر شد. بعد از تحصیل فقه و اصول و کلام و ادبیات عرب به آثار شیخ احمد احسائی و سید کاظم رشتی روی آورد. علاقه وی به شیخیه تا جایی بود که برای دیدار سید کاظم، همسر و فرزندان خود را رها می‌کند و راهی کربلا می‌شود و به مسلک شیخیه گروید و در پی اختلاف عقیده با همسرش از او جدا شد؛ امّا به علت فوت سیّد موفق به دیدار وی نمی‌شود و بوسیله دولت عثمانی به قزوین فرستاده می‌شود. بعد از فوت سيّد رشتی، باب در شیراز ظهور کرد و توانست هيجده نفر را به پيروي از خود گردآورد كه ايشان را «حروف حي» مي‏ناميد؛ زيرا بنا بر شمارگان «حروف ابجد»، حرف حاء معادل عدد هشت و حرف ياء معادل عدد ده است كه مجموع آن هيجده مي‏شود. يكي از اين هيجده نفر، قرّةالعين بود که در عداد «حروف حى» قبول گرديد. (فاضل‌مازندرانی، بی‌تا، 315؛ حامد منتظری مقدّم، 1387ش) بعد از مدّتی با بیان نقشه‌ی قتل ملامحمدتقی(مخالف شیخیه و بابیه بود) و با کشته شدنش به دست پیروان باب، قرّةالعین، به اتهام همکاری در قتل ملا محمد تقی قزوینی زندانی می‌شود؛ که به عقیده‌ی نویسندگان طراح اصلی نقشه قتل، خود قرّةالعین بود؛ که با طرح نقشه‌ای از جانب حسینعلی نوری و کمک بابیان از زندان فرار می‌کند و در بدشت به بابیان می‌پیوندد. قرّةالعین پس از درگذشت سید کاظم رشتی، به جنبش بابیه پیوسته بود. وی در سال ۱۲۶۵ق، دستگیر و به تهران منتقل شد. بعد از تلاش برخی از بابیان برای سوء قصد به ناصرالدین شاه، در سال ۱۲۶۸، دستور اعدام وی و گروهی از بابیان صادر شد. در رابطه با چگونگی اعدام و محل دفن وی روایات گوناگونی عنوان گردیده شده است. (محمّد محمدی اشتهاردی، 1387ش، صص77-81؛ مریم صادقی، 1392ش، ص34؛ سعید زاهد زاهدانی، 1390ش، صص 131-136) شایان ذکر است که وی به دستور باب، جهت تبلیغ بابیّت همّت و تلاش و کوشش بسیار کرد و به شهرهایی چون تهران، اصفهان، همدان، قزوین، کرمانشاه، خراسان، شاهرود،... و شهرهای مختلف خارجی؛ چون کربلا، بغداد و ...مسافرت کرد. (فاضل‌مازندرانی، بی‌تا، 315-329) آثار به جای مانده از قرّة العین نامه‌های وی می‌باشد که در جلد سوّم کتاب «ظهور الحقّ» به چاپ رسیده، و دیگری دیوان اشعار اوست که زبان هردو اثر آمیخته‌ای از زبان فارسی و عربی می‌باشد.اندیشه های انحرافی قرة العین در تصوّفاز آن جا كه قرةالعين در علوم اسلامی بواسطه تحصیل علم و مجالس ديني که در آن‌ها از کودکی حضور پیدا میکرد، مسلّط شده بود، به برپایی مجالس موعظه و تبليغ و ترویج اندیشه های انحرافی فرقه بابیّت پرداخت و آن افکار و اندیشه‌ها را به صورت شعر و نظم نیز کتابت و ارائه داد تا در جهت تثبیت بیشتر آن‌ها برآید‌. تثبیت اندیشه‌هایی که ریشه در تصوّف افراطی داشتند. از جمله اندیشه های انحرافی قرة العین که ریشه در تصوّف افراطی دارند عبارتند از:ادّعای قائمیّت و مهدویّت توجیه صوفیه آن است که خطاب در نماز (ایّاک نعبد و ایّاک نستعین) باید خدا باشد و چون خدا را نمی‌بینیم تا مخاطب قرار دهیم، باید طلعت احمد و حیدر را در نظر بگیریم و چون نمی‌توانیم صورت آن ها را تصور کنیم، باید صورت مرشد که قطب و ولی باشد را در نظر آوریم. (اصول دین از منظر تصوّف، 1396ش) و از طرفی در فرقه بابیّت، باب خود را ولیّ خوانده و در کلیه آثارش سخن از «من یظهره الله» دارد و به مردم مژده ظهورش را می‌دهد و سفارش می‌کند که به احکام او عمل کنند. (سعید زاهد زاهدانی، 1390ش، ص108)الف) مژده ظهور قائمیّت از مهمّترین موضوعاتی که قرّةالعین بیشتر به آن توجه داشته بشارت ظهور مظهر الله (باب) است که قرّة العین در ابیات بسیاری به آن اشاره و از آن به صبح هدی و تنفّس صبح هدایت تعبیر کرده و آن را عید عاشقان دانسته است. از جمله این ابیات:هان صُبح هُدی فرمود آغاز تنفس      اگر به باد دهم زلف عنبر آسا راآمد او با جلوه های سرمدی            هان که امر مُبرمم ظاهر شده                                                               (قرّة العین، 1385ش، 33)ايعاشقان ايعاشقان       شد آشکارا وجه حقپادشه عشق ندا ميکند      طلعات قدس بشارتی که جمال حق شده بر ملاجذبات شوقک الجمت       بسلاسل الغم والبلاطلعت قدس بشارتی      که جمال حق شده بر ملا                                                              (قرّة العین، 1385ش، 33)ز ظهور آن شه آلهه زالست آن مه مالهه            شده آلهه همه والهه تبغنيّات بلی بلی                                                                                  (قرّة العین، 1385ش، 45)طلعات قدس بشارتی که جمال حق شده بر ملا      بزن ای صبا تو بساحتش بگروه غمزدگان صلابغمديدگان ده تو جام صفا            بعشاق دلخسته بر زن صلاکه عين ظهور ازل آمده            جمال خدائی هويدا شده                                                                          (قرّة العین، 1385ش، 99)      عيد آمد عيد آمد اين عيد مبارک باد            شد عيد خداوندی باشيد بخرسنداين عيد سعيد آمد از خلد پديد آمد            ايام وحيد آمد اين عيد مبارک باد                                                                              (قرّة العین، 1385ش، 101)       ب) اوصاف مظهر الله و روز ظهوراین گونه اشعار بیشتر به احوال و شرایط و آثار ظهور باب یعنی قائم کذایی اشاره‌ می‌کند...از جمله:چو ظهور آن شه ما عرف عظمت شئون جلاله            بجهان جان شُده از شرف حسنت و عزّ مقالههمه جان جُملۀ انس و جان شده در قدوم وی ارمغان      به تعشّق آمده عاشقان قُتِل سبيل وصاله....همه آيه های مسلسله ز لسان او شده نازله                  همه انبيأ مهر وله متبّر جسًا بجماله                                                                                (قرّةالعین، 1385ش، 43)در این ابیات بشارت ظهور شه ما عرف (باب) را داده و وی را وجودی شناخته نشدنی دانسته که همه انسیان و جنیان عاشقانه در راه وصال وی حاضرند جان خود را فدا کنند و او کسی که آیات قرآن از زبان او نازل شده و همه انبیاء از جمال او در حیران و سرگردانی‌اند.طلعت مبين ناگه طالع از حجاب عزّ            مشنو ای عزيز من نطق لن ترائی را                                                                                 (قرّةالعین، 1385ش، 48) در این جا نیز ظهور باب را طلعت مبین خوانده که از حجاب عزّت دمیده و با دیدن باب پی می‌برد که باب عین خداوند است در حالی که این سخنان با آیه لن ترانی[1] در تعارض است.و یا در این بیت:هُکِل جمال زطلعتش قلل جبال ز رفعتش      دول جلال ز سطوتش متخشّعا متزلزلا                                                                                 (قرّة العین، 1385ش، 46)تمام زیباقامتان از جمال و ظهور طلعت باب، و قله کوه‌ها از رفعتش و دولت‌های جلال از قدرتش خاشعانه به لرزه افتاده‌اند. و در نامه‌های وی نیز در این رابطه چنین آمده است: «و اﻟﻠﻪ ما انا شئ حتى انفس عند طلعتک او اتحرک فى محضرک و اسئل اﻟﻠﻪ العفو من جودک». (فاضل‌مازندرانی، بی‌تا، 336) (به خدا سوگند من چیزی نیستم که در برابر طلعت تو نفس بکشم و یا در محضرت حرکتی بکنم....) و در جایی دیگر باب را آیه بدیعه و آیة الله الاعلی خوانده و از مردم می‌خواهد او را به چشم آیه و نشانه خداوند نگاه کنند؛ چرا که او منزّه از اقتران (شریک شدن) و عاری از امکان (فاضل‌مازندرانی، بی‌تا، 339) و کلمة الله العلیا می‌باشد که ظهور او سرّی از اسرار بهاء و آل بهاء می‌باشد. (فاضل‌مازندرانی، بی‌تا، 364)باب در کتاب بیان فارسی می‌گوید: «من یظهره الله» را به صرف ادّعا بپذیرید، اگر برفرض او من یظهره الله نبود باز هم بپذیرید که مأجور هستید. (سعید زاهد زاهدانی، 1390ش، 108) عقل سلیم با مطالعه افکار انحرافی و بی‌اساس و فرض و گمان‌های این فرقه و تحلیل آن‌، به لطف خداوند، به سهولت می‌تواند صراط مستقیم را یافته و به هدایت و سعادت دنیوی و اخروی نائل ‌شود. ادّعای الوهیّتیکی دیگر از اعتقادات تصوّف آن است که ادّعای الوهیّت و ربوبیّت برای اقطاب خود دارند. اقطاب مدّعی هستند که افعالشان، افعال خداست و احوالشان صفات خداوند است ... (اصول دین از منظر تصوّف، 1396ش)و قرّةالعین در یکی از اشعار خویش، خطاب به باب چنین آورده است: توئی آنکه خلاق اين عالمی      خدايا تو قيوم و هم قائمیشدم منفعل خوانمت من خدا     خداها شد از بندگانت بپاانااله زنان بندگان تواند            خداها کنان چاکران تواندبامر تو شد جمله ذرات خلق      توئی نقطه اول ماسبق[2]                                                                         (قرّة العین، 1385ش، 100)قرّةالعین در این ابیات، صفات قیّومیّت،  قائمیّت و خلّاقیّت را که از آن خداوند سبحان است، به باب منتسب کرده و خطاب به وی می‌گوید: ای باب دیگر خدایان، همگی انالله زنان، نوکر و چاکر تو هستند و جالب این که قرّةالعین نه تنها به مقام الوهیّت باب اشاره می‌کند؛ بلکه معتقد است بسیاری از بندگان او هم به مقام خدایی رسیده‌اند....و در پایان وی را نقطه اوّل ما سبق معرّفی می‌کند....قرّةالعین هم‌چنین در ابیاتی چنین سروده است:قبسات نار مشيّتی اناذاالستُ بربّکم            بگذرزساحتِ قدسيان بشنو صفير بلی بلیمنم آن ظهُور مهيمنی منم آن منيّت بی منی      منم آن سفينۀ ايمنی و لقد ظهرتُ مجلجلاشهداء طلعتِ نار من بدويد سوی ديار من            سروجان کنيد نثار من که منم شهنشهِ کربلا                                                                                (قرّةالعین، 1385ش، 73)الوهیت از صفات خداوند بلند مرتبه می‌باشد و در آیاتی از جمله آیه 8 سوره دخان به ﴿لا اله الا هو یحیی و یمیت ربکم و رب ابائکم الاولین﴾ ؛ (هیچ معبودى جز او نیست زنده می‌كند و مى‌میراند او پروردگار شما و پروردگار پدران نخستین شماست) (دخان/ 8). به این موضوع اشاره شده است و در پی ربوبیت مطلقه الهی (الرّب) الوهیت مطلقه مطرح می شود که خداوند را رب مطلق و معبود مطلقی می‌داند که ربی غیر از او نیست. قرّة‌العین در ابیات پیشین خود و باب را تا مقام خدایی پیش برده و فریاد ألستُ بربّکم[3] را بر آورده و از ساحت قدسیان، بلی بلی کنان جواب به  آن‌ دو می‌رسد .... وی هم‌چنین ضمن بیان ظهور پر جلال و شکوه خود، ظهور خویش را ظهور خداوند و منیّت بی‌من و سفینه نجات و شهنشه کربلا معرّفی می‌کند....که شاهدان ظهورش در راه وی، سر و جان نثار می‌کنند. بدین ترتیب مشخّص می‌شود که قرة‌العین و باب انسان‌هایی معمولی هستند که فرقه غیرالهی و فتنه افکن بابیّت را ایجاد کرده و مقام الوهیّت و دیگر مقامات دروغین را ادّعا کردند تا مردم را از دین اسلام متفرّق و به تدریج نسخ تعالیم آن را اعلام کنند.ادّعای ولایت نزد برخی اهل تصوّف، ولایت بسیار از الوهیت سخت‌تر است و گفته شده که اگر از حقیقت ولیّ پرده برداشته شود و مشخص شود که ولی است باید پرستیده بشود و یا این که باد به اذن خداوند برای آن‌ها آرام می‌گیرد و ..... (غالب بن علی عوّاجی، 2001م: 910-911) و قرّةالعین در اشعار بسیاری به موضوع ولایت علی‌‌محمّد شیرازی (باب) بر مردم اشاره کرده است که نشان از اهمیّت و ارزش این مقام کذایی نزد وی دارد؛ از جمله:باخته جان بولايش همه شاهد باشيد                طلعت قدس بشارتی که جمال حق شده بر ملا                                                               (قرّة العین، 1385ش، 33)هله ای گروهِ عمائيان بکشيد هلهلۀ ولا             که ظهور دلبر ما عيان شده فاش و ظاهر و بر ملا                                                               (قرّة العین، 1385ش، 44)برسيد با سپۀ طرب صنمی عجم صمدی عرب    بدميد شمس ز ما غرب بدويد اليه مهر ولا                                                               (قرّة العین، 1385ش، 45)بسرير عزّت فخر و شان بنشسته آن شهِ بی نشان بزد اين صلابه بلاکشان که گروه مدعی الولا                                                               (قرّة العین، 1385ش، 72)جذبات شوقک الجمت بسلاسل الغم والبلا        همه عاشقان شکسته دل که دهند جان برهِ ولا                                                               (قرّة العین، 1385ش، 75)در این ابیات قرّةالعین ظهور باب را مژده داده و ظهور او را ظهور جمال حقّ دانسته که شمس طلعتش از غرب دمیده است. باید توجه داشت که از نشانه‌های ظهور قائم طلوع خورشید از غرب می‌باشد[4] که قرّةالعین بواسطه تسلّط زیادش بر علوم‌اسلامی، آن را در قالب اشعاری برای اشاعه بهتر اندیشه‌های این فرقه استفاده می‌کند و با ذکر این نشانه‌، سعی در جلب اطمینان مردم عوام به ظهور قائم دروغین یعنی (باب) و انحراف آن‌ها از دین اسلام را داشته‌است. ولایتی که به گفته قرّةالعین همه عاشقان در راه آن حاضر به جان فشانی هستند.قرّةالعین در نامه‌های خود نیز به مسأله ولایت و امامت باب و اثبات آن اشاره کرده‌است: «مثل کلمة طيبة کشجرة طيبة اصلها ثابت و فرعها فى السماء تؤتى اکلها کل حين باذن ربها و هذا الاکل يجرى من عنداﻟﻠﻪ عز و جل من شجرة طيبة اصلها ثابت و هذا الکلمة الامام عليه السلام و الفرع و بابه و حجابه العالم الربانى و النور السبحانى الذى قلبه معلقة بالملاء الاعلى و ليس له مقصد الا وجه ربه الاعلى فقد اختصر فى هذا المقام وصف هذا العالم المفضال الذى بفقدانه ينهدم بنيان الحکمة و بکونه قد قام علائم الامامة و الولاية التى قد کان ﻟﻠﻪ و لم يکن معه شريکا» (فاضل‌مازندرانی، بی‌تا، 354) وی با تفسیر به رأی آیه 24 سوره ابراهیم[5] و استفاده از آن در جهت اثبات ولایت باب، این‌گونه می‌نویسد: منظور از کلمه در این آیه، امام زمان(ع) و فرع و باب و حجاب شناخت او، این عالم ربانی و نور سبحانی (باب) است که قلبش پیوسته مرتبط با ملأ اعلی است و این آیه فقط می‌خواست به وصف این انسان بسیار فاضل که با فقدان او اساس و پایه حکمت منهدم می‌شود، پرداخته که با وجود خودش نشانه‌های امامت و ولایت را آورده، ولایتی که مربوط به خدا بوده و در این امر ولایت کسی را شریک او (باب) قرار نداده است...؛ این در حالی است که این فقط تفسیری به رأی بیش نبوده که برای فریب اذهان عمومی و حتّی خواصّ و دور کردن آن‌ها از اصل دینشان می‌باشد. علاوه بر این‌ها، با دقّت در این نامه‌ها، آشفتگی سخنان باب با هم‌دیگر و تعارض آن‌ها با هم‌دیگر مشهود است. در این قسمت از نامه، چنان که گذشت، «باب» را فقط بابی برای شناخت امام زمان معرّفی کرده، (هذا الکلمة الامام عليه السلام و الفرع و بابه و حجابه العالم الربانى...) و یا چنین آمده است: «يا باب الحجة و متمم النعمة صلوات اﻟﻠﻪ عليک». (فاضل‌مازندرانی، بی‌تا، ص 338)و این در حالی است که چنان‌چه گذشت، وی را امام زمان نیز معرّفی می‌کنند، در حالی که جمع بین این دو ممکن نیست...در جایی دیگر قرّةالعین در نامه‌هایش از سوی این قائم کذائی می‌نویسد: «انا المعطى لکل ذيحق حقه فى کل آن عميت عين الذى لا ترانى بانى قد طلعت من بيت نور الذى هو مع صورة المطهرة و الهيکلل المنورة.» (فاضل‌مازندرانی، بی‌تا، 338) من هستم که حقّ هر صاحب حقّی را در هر لحظه به او عطا می‌کنم، و کور باد چشمی که مرا نمی‌بیند؛ زیرا که من از خانه نوری که با صورتی مطهّر و هیکلی نورانی است، طلوع (ظهور) کرده‌ام....و در رابطه با عاقبت چنگ زدن به ولایت (باب) و عدم تمسّک به این حبل چنین نوشته‌است:چو کسی طريق مرا رود کنمش ندا که خبر شود      که هر آنکه عاشق من بود نرهد زمحنت و ابتلا     کسی ار نکرد اطاعتم نه گرفت حبل ولأ يتم          کنمش بعيد ز ساحتم دهمش بقهر ببادلا     (قرّة العین، 1385ش، 72) و ندای وی این است که هر کس عاشق من باشد، از محنت و بلا آزاد می‌شود و هر کس به حبل ولایتم چنگ نزند، او را از خود رانده و قهر و عذابش می‌دهم... در اینجا قرّةالعین در راستای اندیشه‌های فرقه بابیّت و بهره‌گیری از تصوّف، به ولایت کذایی باب معتقد شده در حالی که مقدّمه ولایت داشتن مقام امامت ائمه معصومین(ع) است ....ذکریّتنصرت الله محمّد حسینی در شرح باب نوشته‌است: «چون به سن ۶ – ۵ سالگی رسیدند، جناب خال اعظم، ایشان را برای فراگرفتن مقدمات زبان فارسی به مکتب فرستادند. مکتب مبارک در محلی به نام قهوه اولیاء قرار داشت. قهوه اولیاء نام خانقاه درویشان و محل ریاضت مرتاضان و واقع در محله بازار مرغ و نزدیک بیت جناب…». 1- سه نکته قابل توجه در این نوشته وجود دارد: أ. درس خواندن علی محمد باب در سن ۵ – ۶ سالگی که امی نبودن او را ثابت می سازد؛ ب. همجواری با خانقاه دراویش؛ (یکی از عوامل تأثیرپذیری، همجواری است.) ج. همجواری با محل ریاضت مرتاضان. ۲. علی محمد باب، خود را ذکر می خواند و این نیز بی ربط با تصوف نیست، زیرا در صوفیه نیز فرقه ای به نام ذکریه داریم. ۳. علی محمد شیرازی گذشته از دلبستگی به اندیشه های شیخی و باطنی، به ریاضت کشی نیز تمایل داشت و به هنگام اقامت در بوشهر ،در هوای گرم تابستان از سپیده دم تا طلوع آفتاب و از ظهر تا عصر بر بام خانه رو به خوشید اورادی می خواند و در پی آن به سید ذکر شهرت یافت.  (رسانه تخصصی ادیان، فرق و مذاهب، 1396ش) و قرّة‌العین در نامه‌ای در قسمت تحمید باب، به ذکر اکبر بودن وی اشاره کرده و می‌نویسد: «الحمد ﻟﻠﻪ الذى هدانا للذکر الاکبر و ما کنا لنهتدى لو لا ان هدانا اﻟﻠﻪ...» (فاضل‌مازندرانی،‌ بی‌تا، 336) و یا با اشاره به این صفت باب چنین آورده‌است: «همس الطلائع و نطق السرائر بان ذکر اﻟﻠﻪ العلى الاکبر تعالى شانه قد ادعى لنفسه الشريف مقامات فقبلناه و برز آيات فحملناه  ....» (فاضل‌مازندرانی، بی‌تا، 339) (نجوای سابقان در دین و رازهای پنهانی است که می‌گوید این ذکر بزرگ خداوند متعال (باب)، برای نفس شریف خودش، ادّعای مقاماتی کرد و ما آن را پذیرفتیم و آیاتی را آشکار کرد و ما آن‌ها را حمل (حفظ) کردیم....) در فرقه بابیّت با دادن صفات و القاب خاصّ و انتخاب شده سعی در فریب اذهان مردم و جذب آن‌ها به تعالیم و آموزه‌های خود را داشتند...دعوت به خودعارفان حقیقی در برابر خدای متعال خود را به شمار نمی‌آورند و هرگز به سوی خود دعوت نمی‌کنند، از طرفی یکی از مشخصه‌های عارفان دروغین، خودبزرگبینی و دعوت به سوی خود است. اینان غالباً خود را واجد کرامات و قدرت‌های فوق‌العاده نشان می‌دهند؛ که به شیوه‌های گوناگونی سعی می‌کنند به مخاطبان و مریدان خود بباورانند که ولی‌نعمت و صاحب اختیار آنان هستند. البته گاهی کارهای خارق‌العاده‌ای نیز انجام می‌دهند که همین مسأله باعث فریب بسیاری از افراد ساده لوح می‌شود. اینان غالباً خود را دارای قدرت‌های تکوینی میدانند؛ (احمد حسین شریفی، ب1390ش، ص16) برای نمونه قرّة العین، در این ابیات:باخته جان بولايش همه شاهد باشيد            ايستاده بوفايش همه شاهد باشيدروز اول که رسيدم بمقام ازلی                   محو بنموده سوايش همه شاهد باشيددورها کوزده اين چرخ مدوّر در چين           ايستادم بوفايش همه شاهد باشيد                                                                         (قرّة العین، 1385ش، 117)به مقام ازلی خود اشاره کرده و خود را ملک الملوک جهان، و ولیّ بیان معرّفی می‌کند که شهیدان راهش زیاد شده‌اند...شجر مرقّع جان منم ثمر عيان و نهان منم   ملک الملوکِ جهان منم ولی البيان و قد علا شهدائی                                                                           (قرّة العین، 1385ش، 73)و باب خود را با صفاتی چون جمال اقدس ابهى، حضرت ذکر اﻟﻠﻪ الاعظم، الذکر الاکبر، نور الانوار، حجة الله، متمّم النّعمة، یاد کرده و مردم را به اطاعت از خود فرا می‌خواند. برا نمونه‌ قرةالعین از زبان وی‌ می‌نویسد: براستی که من نور منیر، قدرت قدیر، آیة الله البصیر هستم...ای جهان نور، من نور انوار و سرّ اسرار هستم که معرفت جهان بر مدار من می‌چرخد... ندایم را بشنوید که من عین بیان، شجره تبیان و باب افتنان (آزمایش) هستم... من فرقانی هستم که به واسطه آن خوبان از بدان شناخته می‌شوند من باب اذن و بیان هستم و بعد از این از مردم می خواهد که او را بشناسند چرا که شناخت او، شناخت مولایش است و هر کس او را نشناسد، مولایش را نشناخته است....» (فاضل‌مازندرانی، بی‌تا، 337) در حالی که عارف حقیقی همواره خود را در محضر حق می بیند خوف و ترس او فقط از خدا است.... (احمد حسین شریفی، 1377ش: ص111) در نتیجه رهبران فرقه بابیّت با ارائه این صفات، بیشتر از این که انسان‌ها را به شناخت خداوند متعال دعوت کنند، به سمت خود دعوت کرده و افعال و صفات خویش را برای آن‌ها تبیین می‌کنند.تشویق و ترغیب به مسائل جنسیاز دیگر ویژگی‌های برخی آیین‌های نوظهور معنوی، دامن زدن به گرایش‌ها و میل‌های جنسی است. تا دوران اخیر، همواره نام عرفان و معنویت با پاکدامنی و پرهیز از تمایلات جنسی همراه بوده است. عرفان و رهبانیت مسیحی، عرفان‌های هندی و جَینی و بودایی و صوفیان مسلمان، همواره پیروان خود و سالکان مسیر معنویت را نه تنها از فروغلتیدن در مسائل جنسی، حتی به شکل حلال آن، باز داشته‌اند؛ بلکه بعضاً در این زمینه افراط‌کاری‌هایی داشته‌اند؛ متأسفانه در پاره‌ای از عرفان‌های نوظهور، از ابزارهای جنسی برای جذب افراد به گونه‌های مختلفی استفاده می‌کنند. آنان پیروان خود را به سوی مسائل جنسی و شهوانی کشانده و تلاش می‌کنند پوششی معنوی و عرفانی به هرزگی‌های جنسی ارائه نمایند (احمد حسین شریفی، الف1377ش، ص284) و قرّةالعین نیز بنا بر نقشه نسخ تعالیم اسلام، در یک سخنرانی چنین گفت: «از حالت تنهايي به حال اجتماع بيرون بياييد و اين حجابي را كه ميان شما و زنان مانع از استفاده و استمتاع است پاره كنيد، آنان را در كارهاي خودتان شريك سازيد و كارها را در ميان خودتان و زنان، بعد از آن كه كام دل از آنها برداشتيد تقسيم كنيد، با آن‏ها آميزش داشته باشيد، آن‏ها را از خانه‏ها به انجمن‏ها ببريد؛ زنان گلهاي زندگي دنيا مي‏باشند، گل را بايد از شاخه بچينيد و ببوئيد؛ زيرا گل براي چيدن و بوئيدن آفريده شده و شايسته نيست كه آن را آماده بداريد و بدان نيك نظر نداريد، آن‏ها را با لذت تمام ببوئيد، گل و شكوفه را بايد چيد و براي دوستان به ارمغان فرستاد... (عمر رضا کحاله، 1959م، ج4، ص200؛ رك: عامر النجار، 1996م، ص 34) و یا در کتاب ناسخ التواریخ به نقل از قرّةالعین چنین آمده است: «پس امروز زحمت بيهوده بر خويش روا مداريد و زنان خود را در مضاجعت طريق مشاركت بسپاريد و در اموال يكديگر شريك و سهيم باشيد كه در اين امور شما را عقابي و نكالي نخواهد بود. (عمر رضا كحاله، 1959م، ج 4، 199 ـ 200؛ حامد منتظری مقدّم، 1387ش) با کمی دقّت می‌توان تشخیص داد که تعالیم اسلامی بیشتر مقام زن را ارج نهاده و از زن ومقام وی حفاظت می‌کنند؟ یا فرقه بهائیت که زن را مانند کالا و ابزاری می‌بیند که باید در دست مردان بچرخد و آسیب‌های روانی و جسمی حاصله را متحمّل شود....مبارزه با دین اسلام و نسخ آناز دیگر مشخصه‌های عارفان کاذب و دروغین، مبارزه و مخالفت علمی و عملی با ادیان الهی است. اینان پیام پیامبران را خار راه خود می‌دانند. به همین دلیل با شگردهای مختلفی می‌کوشند تا مخالفت و ناخرسندی خود را از پیام پیامبران و هدایتهای الهی برای بندگان اعلام دارند. (احمد حسین شریفی، ب1390ش، ص16) قرّةالعین در یکی از سخنرانی‌های خود عنوان می‌نماید: تا به امروز تبعیت از احکام دین اسلام بر شما واجب بود؛ ولی از هنگام ظهور باب دیگر بر هیچ مسلمانی جایز نیست که از دستورات دین اسلام پیروی نماید. با لذت کامل زندگی کنید و از هر قیدی آزاد باشید؛ چرا که شریعت اسلام بعد از ظهور قائم، منسوخ است و چون قائم هنوز احکام و تکالیف جدید را مدون و تکمیل نکرده است زمان فترت است و کلیه تکالیف از گردن مردمان ساقط می‌گردد و در اموال يكديگر شريك و سهيم باشيد كه در اين امور شما را عقابي و نكالي نخواهد بود. (حامد منتظری مقدّم، 1387ش) از آنجا که همواره و در هر دوره‌ای احتمال نسخ و بطلان خواندن تعالیم اسلامی و سوء استفاده از آن‌ها وجود دارد، ما مسلمانان باید همواره با تعالیم اسلامی آشنا باشیم و خود را در این حوزه به روز کنیم تا انشالله هوشیارانه در هر شرایطی، آماده دفاع از اسلام باشیم.غلوّ در مدح رهبران ‏با وجود این که دین اسلام، انسان‌ها را به گفتن حقّ دعوت و از غلوّ در دین، بر حذر داشته؛ [6] امّا در این بین فرقه بابیه نیز به مانند بعضی از فرق اهل تصوّف، در تعریف و تمجید و سخن از خود و رهبران خود، غلوّ و زیاده‌روی کرده  و مدائحی را برای آن‌ها ذکر می‌کنند؛ که در حقیقت به ذّم آن‌ها تبدیل می‌شود؛ چرا که کم‌ترین ادبی را در برابر خداوند و رسول او و امامان معصوم(ع) رعایت نکرده و فقط به فریب ذهن مردم می‌پردازند و بر آراء و مفاهیمی بدون توجه به انحرافی بودن و غلوّ موجود در آن‌ها اصرار کرده و حرص می‌ورزند و آن‌ها را به نام شطحیات و کشفیات ارائه می‌دهند. (غالب بن علی، عوّاجی، 2001م، ج1، ص899-901)الف) غلوّ در صفات رهبران: قرّةالعین در آثار خود، خصوصاً دیوان اشعارش، این افراط را در مدح رهبران فرقه بابیه (باب و بهاء الله) داشته و خصوصاً باب را با صفات مبالغه آمیزی چون جمال اقدس ابهى، حضرت ذکر اﻟﻠﻪ الاعظم، الذکر الاکبر، نور الانوار، حجة الله، متمّم النّعمة، حضرت نقطه، آیه الله العلیا، آیه بدیعه، آیه الکبری، مفتّح الابواب، حجت درخشان خداوند و «مردی که لا تلهيه التجارة و لا البيع عن ذکر اﻟﻠﻪ».... مخاطب قرار داده است؛ برای نمونه:تا کی از حضرت تو صبر و شکيب            طال طوافهم ورا حجابدر وصل تو ميزنند احباب                  اِفتتح يا مفتّح الابواب                                                               (قرّة العین، 1385ش، 77)شيفتۀ حضرت اعلاستم            عاشق ديدار دلارا ستمراهرو وادی سودا ستم            از همه بگذشته تو را خواستم                                                               (قرّة العین، 1385ش، 91)که در این ابیات قرّةالعین، با حضرت خواندن و مفتّح الابواب بودن باب، خود را شیفته وی دانسته و از وی طلب می‌کند که به عشّاق اجازه وصال دهد. در نامه‌های وی نیز این صفات مبالغه آمیز که به کفر می‌انجامد، وجود دارد:«هل من ناصر ينصرنى باحضارهم و اجتماعهم ليثبت ما عليه مدار امرهمها انا ذا قد کان فى يدى حجة لامعة نازلة من عالم العماء من الالهامات الربانية والحروفات السبحانية و التجليات الصمدانية و لن يقدر احد ان يأتى بمثلها هل من معين يعيننى فى اظهار دين اﻟﻠﻪ و يطلب منهم تفسيرا بمثل ما فسر رجل الذى لا تلهيه التجارة و لا البيع عن ذکر اﻟﻠﻪ بلا تفکر و لا سکون قلم بل يجرى بعناية ربه ... من اراد اﻟﻠﻪ و دينه فلينظر اليها» (فاضل‌مازندرانی، بی‌تا، 355-356)در سخنان فوق، قرّة العین زیرکانه از معارف دین اسلامی در جهت پیش‌برد اهداف خویش استفاده کرده و فریاد «هل من ناصر ینصرنی»[7] بر آورده و تفسیرش از باب را مردی دانسته که: لا تلهيه التجارة و لا البيع عن ذکر اﻟﻠﻪ[8]. و وی را حجت درخشان خداوند معرفی می‌کند که از الهامات ربانی و حروف سبحانی و تجلّیات صمدانی است....و این‌ها سوء استفاده از آیات و احادیث اسلامی برای حقّ جلوه دادن معارف خویش در نزد عوام و خواص مردم و سرعت بخشیدن به روند کاری خویش محسوب می‌شود.ب) ادّعای برتری باب بر ائمّه معصومین(ع)ذکر برتری باب بر امام علی(ع): قرّةالعین در نامه‌های خود، به صورت غیر مستقیم سخنان باب را برای خواننده نقل می‌کند. برای نمونه می‌نویسد:  «باب چنین گفته است: براستی که....من و علی از نور واحد[9] و شجره واحدی هستیم. من کسی بودم، که هنگامی که چیزی در عالم وجود نداشت، من هم نشین و مونس علی بودم.....و اوّلین حرفی که علی به زبان آورد من بودم و با اسم من بود که آرام گرفت.... (فاضل‌مازندرانی، بی‌تا، 338) باب برای جذب مردم و جلوه دادن به سخنان بی‌اساس خود، از احادیث و آیات قرآن کریم سوء استفاده کرده و آن‌ها را در جهت منافع خویش به کار برده است.قرّةالعین در معروضه‌ای بجناب باب الباب بدين عنوان نوشته است: «بساحت قدس مولى العالمين[10] و الواقف على الطتنجين[11] صلوات اﻟﻠﻪ عليه مشرف شود.» (فاضل‌مازندرانی، بی‌تا، 335) که دقیقاً صفت و جمله‌ای را که به امام علی(ع) منسوب کرده‌اند، به وی داده و او را مولی‌العالمین و واقف تطنجین می‌خواند و «الواقف علی الطنتجین» برگرفته از خطبه نادر منسوب به امیر المؤمنین به نام «طنتجیه» می‌باشد؛ امّا توجه و بررسی این نکته ضروری است که چرا فرقه بابیت با وجود اصول و تعالیم واضح و روشن و متواتر اسلام، همواره به دنبال احادیث و یا مسائل فرعی و نادر در اسلام بوده و از آن‌ها استفاده می‌کنند.برتری قرّةالعین بر فاطمه زهرا(س): فرقه بابیّه، قرّةالعین را مظهر فاطمه زهرا(س) دانسته‌اند....چرا که در ابتدای آشنایی سیّد رشتی با قرّةالعین می‌بینیم که به فاطمه زرّین تاج، لقب قرّة‌العین را داده‌ و به این لقب مشهور می‌گردد و این در حالی است که در حدیث است که پیامبر اکرم به فاطمه زهرا(س) می‌فرمودند: «قُرَّةَ عَيْنِي‏ فَاطِمَةَ» (محمد بن احمد فتال نیشابوری، 1375ش: ج1، 74) و کاملاً واضح است که این لقب برای فاطمه زرّین تاج، هدفمندانه انتخاب شده‌است.... بعد از چندی، باب در نامه‌ای القاب دیگری چون «قرةالعین» «طاهره»، «المطهره»، «عالمه»، «زکیّة»[12]، جلیله و عامله و.....را  به ایشان می‌دهد و شهرتش با آن‌ها دو چندان می‌شود...این اعطای لقب‌ها به این شخصیت از بدو ورود تا به آخر از روی اتّفاق نبوده بلکه همه این‌ها برنامه‌ریزی شده بوده تا راه برای ادّعای داشتن مقام حضرت زهرا (س) برای قرّة العین در آینده را هموار و هموارتر کنند. که در آخر می‌بینم مقام وی را از حضرت زهرا (س) نیز بالاتر دانسته و  او را مظهر عصمت و طهارت دانستند.- در کتاب ظهور حقّ در رابطه مقام عصمت و طهارت قرّة‌العین چنین آمده است: «اطرافیان و مریدان قرّةالعین بعد از مدّتی وی را مظهر طهارت و عصمت فاطمية شناختند؛ لذا آن‌چه ذبيحه و طبيخ و غيره از سوق مي‌خريدند و بنظرش مي‌رساندند مطهر مي‌گشت و بدين طريق نداى علم الهى و رايت امر بديع را در کربلا مرتفع نمود و اقامۀ حجت و برهان را با علماء بپايان رساند.» (فاضل‌مازندرانی، بی‌تا، 315) با وجود این که در قرآن‌کریم، به انسان‌ها امر شده که حلال خداوند را حرام اعلام نکنید: (اى اهل ايمان، حرام نكنيد طعامهاى پاكيزه‏اى كه خدا بر شما حلال نموده، و (از حدود و احكام خدا) تجاوز نكنيد، كه خدا تجاوزكنندگان را دوست نمى‏دارد.) (مائده/87) واضح است که این فرقه، تعالیمی در تعارض با تعالیم دین اسلام داشته‌اند و با زیاده‌روی و غلوّ، مقام قرّة العین را تا جایی بالا برد که غذاهای حلال را حرام اعلام کردند و فقط با لمس قرّة‌العین آن‌ها را حلال می‌دانستند که این ها همه نعوذ بالله مقدّمه‌چینی‌ برای بیان ناکارآمدی تعالیم و احکام اسلام و نسخ آن بود.ادّعای ضعف موسی(ع) در برابر باب: ناگفته‌های دیگر باب از زبان قرّةالعین بدین صورت است: «...انا الذى قد خر من نورى موسى صعقا....» (فاضل‌مازندرانی، بی‌تا، 338) (.... من کسی هستم که موسی از هیبت نور من بیهوش بر زمین افتاد...) و قرّةالعین در اشعار خود، از این فراتر رفته و یهودیان و مسیحیان را عاشقان و والهان و سرگشتگان راه وصال باب معرّفی می‌کند: همه موسيان عمائيش همه عيسيان سمائيش            همه دلبران بقائيش متولّها متزمّلا                                                               (قرّة العین، 1385ش، 46)امّا موضوع به این جا ختم نمی‌شود و نعوذبالله نقش و مقام جبرئیل فرشته وحی پیامبر(ص)، با ظهور باب تا حدّ «مگس پران» شدن باب نزول پیدا می‌کند...مهمان سر خوانت جمعی زدل و جانت             جبريل مگس رانت ها نحن هنيئالک                                                               (قرّة العین، 1385ش، 113)ترویج عشق‌بازی و تشویق به انجام گناههمنشینی با نوجوانان زیبارو و برقراری روابط عاشقانه با آنان نمونه دیگری از اندیشه برخی از فرقه‌های صوفیان بود و در توجیه این رفتار خلاف شرع خود، می‌گفتند با نگاه به جوانان زیبارو در حقیقت در لطف و جمال و زیبایی خداوند می‌شویم. اصالت هدف و نادیده‌گرفتن راه و روش رسیدن به آن تا آن‌جا برای برخی از مدعیان عرفان اهمیت پیدا کرده است که مشاهده می‌شود گاهی مریدان خود را به انجام گناه تشویق می‌کنند تا مبادا دچار غرور شوند. آشنایی فرد گناهکار را با حجاب‌های ظلمانی از دیگر فواید و برکات ارتکاب گناه بر می‌شمارند. (احمدحسین شریفی، الف1377ش،صص263-264) قرّةالعين با بی‌عفّتی با کسانی چون قدّوس و «يحيي صبح ازل» (1247 ـ 1330ق.) ارتباط داشت. از آن جا كه يحيي صبح ازل، درآن ايام نوجواني زيبارو بود، پس قرّةالعين او را بسيار دوست مي‏داشت و حتي پرستاري از او را بر عهده گرفت. (رك: عامر النجار، 1996م، ص 34)  چه بسا، قرّة‌العين با دوري از فرزندان اصلي خود، گرفتار يك خلاء ـ خلاء نقش مادري ـ بوده است؛ پس براي پر كردن اين خلاء ـ همراه با اميال نفساني ـ به پرستاري از يك نوجوان زيبارو پرداخته است. او مجلس خود را چون حجله عروس پيراسته مي‏كرد و تن خود را مي‏آراست و پيروان خود را حاضر كرده، بي‏پرده برايشان در مي‏آمد و مي‏گفت: «هر كس مرا لمس كند، آتش دوزخ بر وي چيره نگردد» بر اين اساس، او به القاي اين باور مي‏پرداخت كه شهوت‌راني، خود مايه سعادت اخروي است و بدين سان به توجيه بي‏بند و باري و «تئوريزه كردنِ» آن دست مي‏يازيد. اين امر، خود نمايانگر بُعدي پر مخاطره از شخصيت اين زن بود. چنان كه او ابتداء با اعلام نسخ شريعت، زمينه لازم براي اباحي‌گري و بي‏بند و باري را فراهم ساخت و سپس به بنيان و ترويج آييني پرداخت. (رك: ؛ سينا واحد، همان، ص 12؛ حامد منتظری مقدّم، 1387ش)نتیجه‌گیریقرّةالعین به خاطر دانش و استعداد و نبوغ، برخورداری از فصاحت و زیبایی خاصّ در سخن و قرار گرفتن در شمار «حروف حیّ» یعنی هجده پیروان اصلی باب، با وجود تسلّط بسیار بر علوم اسلامی، یکباره از دین اسلام کناره گرفت. عملکرد رهبران و مبلّغان فرقه بابیّت کسانی چون قرّةالعین، ریشه در مبانی اعتقادی آنان خصوصاً در تصوّف افراطی و مبانی‌ فرقه‌های نوظهور دارد. وی از یک طرف با غلوّ در تعریف و تمجید از خود و دیگر رهبران و از طرف دیگر با بیان و قرائت انحرافی از مفاهیم نبوت، الوهیت و ولایت و ...، اذهان عوام مردم حتی گاهی خاص آن‌ها را آشفته و از دین اسلام منحرف کرده و در نهایت تلاش‌های خود، هدف اصلی اسلام و تعالیم آن بود؛ که نسخ آن را اعلام کرد و این اندیشه‌های انحرافی و افراطی در دیوان اشعار و کتا‌ب نامه‌های قرّة العین مشهود می‌باشد؛ که همگی ریشه در تصوّف افراطی دارند و با توجه به برخی تعارض‌ها و آشفتگی‌ها در این متون می‌توان پی برد که فرقه بابیّت، یک جریان منسجم با عقاید و مبانی واحد و ثابت نمی‌باشد.امّا قرّةالعین تلاش‌های خود را به تبلیغ بابیّت در شهرها و کشورهای مختلف بسنده ننمود؛ بلکه این اندیشه‌های انحرافی نشأت گرفته از تصوّف افراطی را، جهت تثبیت این فرقه در آثار خود به جای گذاشت که می‌توان آن‌ها را در موارد ذیل خلاصه نمود: ادّعای قائمیّت و مهدویّت، ادّعای الوهیّت، ادّعای ولایت، دعوت به خود، تشویق و ترغیب به مسائل جنسی، مبارزه با دین اسلام و نسخ آن، غلوّ در مدح رهبران، ترویج عشق‌بازی و تشویق به انجام گناه...؛ در نتیجه زندگی ما مسلمانان بایستی همواره با تعالیم و آموزه‌های دینی آمیخته باشد و خود را در رابطه با این تعالیم به روز نمائیم؛ چرا که استعمارگران و دشمنان خارجی بر روی برخی نخبگان دینی سرمایه گذاری نموده و از تسلط آن‌ها بر دین، سوء استفاده و آن‌‌ مهره‌ها را به سوی اهداف اصلی خود یعنی نسخ تعالیم اسلام سوق و  هدایت می‌کنند...و باید دانست که این نسخ ممکن است با اعلام نباشد؛ بلکه در پوششی از معارف دروغین انجام گردد؛ که در دیوان امثال قرّة العین، در بین ادّعاهای الوهیت و امامت و ولایت و عید و عشرت و رقص و طرب‌های باب و بابیان، باید به دنبال خداوند گشت.منابع و مصادرقرآن کریم (ترجمه الهی‌قمشه‌ای)ابن بابويه، محمد بن على‏، الخصال، چاپ اول‏، ترجمه كمره اى، محمد باقر، تهران‏: كتابچى، 1377ش‏.اصول دین از منظر تصوّف، (11/9/1396ش)، دائرة المعارف معنویت راستین: http://www.manaviyaterastin.ir/1396/09/11/اصول-دین-ازمنظر-تصوف/#_ftn3)انصاری، اسماعیل، (۱۴۲7ق)، الموسوعة الکبری عن فاطمة الزهراء، قم، ج۱۸.جلطی، بشیر، (1971م)، حقیقة التصوف بین التأصیل و التأثر، بیروت: دار الکتب العلمیة.حافظ برسى، رجب بن محمد، (1422ق)، مشارق أنوار اليقين في أسرار أمير المؤمنين عليه السلام، چاپ اول‏، محقق عاشور، على‏، بيروت: أعلمي.حسن بن على، امام يازدهم عليه السلام‏، (1404ق) تفسير فاتحة الكتاب از امام حسن عسكرى عليه السلام‏، ترجمه حسينى شاهمرادى، قدرت الله‏، تهران: انتشارات كعبه‏، چاپ اوّل.‏ديوان اشعار بانو فاطمه زرّين تاج طاهره قرّة العين، (١٣٨۵ش)، چاپ اوّل، به کوشش دکتر سام واثقی و دکتر سهيلا واثقی، سوئد، نشر بنياد کتابهای سوختۀ ايران.راغب اصفهانى، حسین بن محمّد، (1374ش‏)، ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن‏، ترجمه خسروى، غلامرضا، تصحیح خسروى حسينى، غلامرضا، تهران: مرتضوي‏، چاپ دوّم، ج2.رسانه تخصصی ادیان، فرق و مذاهب، خبری تحلیلی ادیان نیوز: http://tnews.ir/news/555c25080822.html (12/ 12/1396).زاهد زاهدانی، سعید، (1390ش)، بهائیت در ایران، تهران: انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی ، چاپ ششم .سليمانى آشتيانى، مهدى و درايتى، محمد حسين‏، (1387ش)، مجموعه رسائل در شرح احاديثى از كافى‏، چاپ اول‏.سیّد کماری، سیّد نصیر، (1377ش)، بهائیت مولود تصوف، قم: مؤسسه دفاع از حریم اسلام، چاپ اوّل.شریفی، احمد حسین، (1377ش)، درآمدی بر عرفان حقیقی و عرفان‌های کاذب، قم: انتشارات صهبای یقین، چاپ اوّل.شریفی، احمد حسین، (1390ش)، ويژگي هاي عرفان دروغين، دو ماهنامه خلق، شماره 26.صادقی، مریم، (1392ش)، واکاوی در لجنه، تهران: شرکت انتشارات تهران، چاپ اول.طوسى، محمد بن الحسن‏، الأمالي، چاپ اول‏، قم: دار الثقافة،1414 ق‏.عمر رضا کحاله، (1959م)، اعلام النساء بیروت: موسسه رسالت، ج4.عوّاجی، غالب بن علی، (2001م)، فرق معاصرة تنتسب الی الاسلام و بیان الموقف الاسلام منها، ج 1، جدة، المکتبة العصریّة الذّهبیّة، چاپ چهارم.فتال نيشابورى، محمد بن احمد، (1375ش)، روضة الواعظين و بصيرة المتعظين( ط- القديمة)، قم: انتشارات رضى، چاپ اوّل، ج1.قمى، على بن ابراهيم‏، (1404 ق‏)، تفسير القمي‏، تحقیق موسوى جزائرى، طيّب‏،قم: دار الكتاب‏، چاپ سوّم، ج1.کماری، سید نصیر، بهائیت مولود تصوّف، انتشارات مکتب اسلام، چاپ اوّل، قم اسفند ماه 1377ش.مازندرانى، فاضل،(بی‌تا)، ظهور الحقّ، بی‌جا: بی‌نا، ج3.مجلسی، محمدباقر بن محمدتقی (1403ق)، بحار الأنوارالجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، بیروت، دارإحیاء التراث العربی، چاپ دوم.محقق: سليمانى آشتيانى، مهدى و درايتى، محمد حسين‏، قم‏: دار الحديث‏‏. محمدی اشتهاردی، محمّد، (1387ش)، بابی گری و بهائی گری، قم: انتشارات ناصر ، چاپ پنجم.مطهری، مرتضی، (1367ش)، آشنایی با علوم اسلامی، تهران، انتشارات صدرا، چاپ پنجم، ج2.مفید، محمد بن محمد بن النعمان (1414ق)، الإرشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، بیروت، مؤسسة آل البیت، چاپ دوم.منتظری مقدّم، حامد، (1387ش)، زنان در تاريخ معاصر(2)؛ قرة العين،قم : موسسه فرهنگی و اطلاع رسانی تبیان: https://library.tebyan.net/fa/Viewer/Text/76789/1النجار، عامر، (1996م)، البهائيّه و جذورها البابيّه، بيروت: دارالمنتخب العربي، چاپ اول.هاشمى خويى، ميرزا حبيب الله‏، (1400ق)، منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة( خوئى)، چاپ چهارم، مترجم حسن زاده آملىٍ، حسن و كمرهاى، محمد باقر، محقق ميانجى، ابراهيم‏، تهران: مكتبة الإسلامية.یوسفی، قره‌بلاغ، رضا، از بابیت تا بهائیت، مرکز تحقیقات رایانه‌ای قائمیه اصفهان: www.ghbook.ir[1] -  ﴿وَ لَمَّا جاءَ مُوسى‌ لِمِيقاتِنا وَ كَلَّمَهُ رَبُّهُ قالَ رَبِّ أَرِنِي أَنْظُرْ إِلَيْكَ قالَ لَنْ تَرانِي وَ لكِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكانَهُ فَسَوْفَ تَرانِي فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا وَ خَرَّ مُوسى‌ صَعِقاً فَلَمَّا أَفاقَ قالَ سُبْحانَكَ تُبْتُ إِلَيْكَ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِينَ﴾ (اعراف/ 143)[2] - نقطه در میان اهل تصوّف از جمله مفاهیمی است که بعد متافیزیکی به خود گرفته و بواسطه آن اصل و مصدر همه موجودات از اشیاء و اسماء و افعال تفسیر می شود. و در بیتی آورده اند که:الشبلی قطرة من بحرنا  و ادهم نقطة من حروفنا (جلطی، 1971م: ص129) نقطه در میان بابیان نیز جایگاهی داشت. قرة العین باب را نقطۀ اولى معرفی کرده (فاضل‌مازندرانی، بی‌تا: 318) و به خود وی نیز بعد از وفات سیّد رشتی، هنگامی که گروهى از رجال و نساء در نزدش حاضر و بمسلک مخصوصش که در معارف اسلام و فروع احکام داشت رفتند، لقب نقطۀ علميۀ الهيه دادند. (فاضل‌مازندرانی، بی‌تا: 315)[3] - اشاره دارد به آیه: ﴿وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني‏ آدَمَ مِنْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى‏ شَهِدْنا أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هذا غافِلينَ﴾ (اعراف/ 172)[4] - (شیخ محمدمفید، 1414ق، ج2، 368؛ مجلسی، 1403، ج 52، 220)[5] - ﴿أَ لَمْ‏ تَرَ كَيْفَ‏ ضَرَبَ‏ اللَّهُ‏ مَثَلًا- كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ- أَصْلُها ثابِتٌ‏ وَ فَرْعُها فِي‏ السَّماءِ- تُؤْتِي أُكُلَها كُلَّ حِينٍ بِإِذْنِ رَبِّها- وَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُون﴾ (ابراهیم/ 24)‏ آیا ندیدی چگونه خداوند «کلمه طیبه» (و گفتار پاکیزه) را به درخت پاکیزه‌ای تشبیه کرده که ریشه آن (در زمین) ثابت، و شاخه آن در آسمان است؟![6] - ر ک: (حسن بن علی (ع)، امام یازدهم، 1404 ق‏: 55)[7] - (راغب‌اصفهانی، 1374ش، ج3، 12)[8] - استفاده از آیه: ﴿رِجَالٌ لَا تُلْهِيهِمْ تِجَارَةٌ وَلَا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ وَإِقَامِ الصَّلَاةِ وَإِيتَاءِ الزَّكَاةِ يَخَافُونَ يَوْمًا تَتَقَلَّبُ فِيهِ الْقُلُوبُ وَالْأَبْصَارُ﴾ (نور/ 37)[9] - (علی بن ابراهیم قمی، 1404، ج1، 18)[10] - مولی العالمین به خداوند نسبت داده شده و آیة الله خویی آن را برای امیر المؤمنین (ع) در شرح نهج البلاغه به کار برده است. (هاشمی‌خویی، 1400 ق‏: ج6، 63)[11] - خطبه تطنجیه منسوب به امیرالمؤمنین(ع) است که در نهج البلاغه نیامده ولی در کتاب «المجموع الرائق» سید هبة اللّه موسوی، و «مشارق أنوار الیقین» بُرسی درج شده است. این خطبه را به خاطر جمله «أنا الواقف علی التطنجین» خطبه تطنجیه نامیده‌‌اند و تطنجین به معنای دو خلیج از آب و یا به معنای دنیا و آخرت است. برای اطلاع از این خطبه رجوع کنید به: (حافظ برسى، 1422ق‏: 263)[12] -برای اطلاعات بیشتر در رابطه با اسماء، صفات و القاب فاطمه زهرا(س) ر ک: (اسماعیل انصاری، 1427ق، ج18، 346)

النوستالجیا في روميات ابي فراس الحمداني


 
الملخّص         
جنت تفتحی
قد قضی "أبو فراس الحمدانی" سنواتٍ طویلةً فی الأسر مهجوراً عن أهله و دیاره. فاضطرّت ظروفه و ضاق قلبه و رقّت أحاسیسه هناک، فبکی و شکا فکتب قصائدَ إلی أهله و أحبابه و خاصّةً عمّه "سیف الدّولة" حتّی یفدیه عاجلاً لیرجع إلی أهله و وطنه. فکتب فی سنوات اسره "الرّومیّات" و هی صدی قلب الامیر الأسیر. فالإسارة قد أعطت لوناً عاطفیاً حزیناً حنیناً بقصائده و رسائله. و هذه القصائد تنبع من الخصال النّفسیّة او الظّروف الخاصّة الّتی يتعلّق بها الشّاعر. کلّ هذه الظروف جعلت "نوستالجیا" کالسّلوک اللّلاوعی فی رومیّاته. فیتجلّی هذا الحنین و "نوستالجیا" فی حروف قصائده و کلماته و صوره الفنّیّة لیشارک القاريء فی همومه و أحزانه و یسکّن نفسه قلیلاً.
الکلمات الرّئیسة: نوستالجیا، رومیّات، أبی فراس الحمدانی، الأسر
 
 
المقدّمة
"نوستالجیا" یعتبر من مجموعة أبحاث علم النّفس، بینما یتناولونه فی الأدبیّات کذلک. من عوامل "نوستالجیا" الحبس و التبعید و هما  الّذان اصیب بهما "أبو فراس" فی حیاته. قد قُدّر ل"أبی فراس" الأمیر أن تکون حیاته سلسلة من الفواجع و الفاجعة العظمی هی اسارته و بقی هناک مدّة طویلة نظم فیها الرّومیّات. و قد ضاق قلبه لموطنه و دیاره و امّه الّتی کان کلّ أملها أن یبادر "سیف الدّولة" إلی فدائه. فهذه المیزات بعثت الکاتب لیدرس "نوستالجیا" فی رومیّات "أبی فراس الحمدانی" لیکشف عن مظاهرها فی هذه القصائد.
 انتقی الکاتب هذا الموضوع، بسبب حداثته و التعرف علی شّخصیّة "أبی فراس" عن طریق کلامه بواسطة العلاقة بین الأدبیات و علم النفس.
و اما میدان الدّراسة فی هذا البحث هو قصائد من رومیات نجد فیها علائمَ و مظاهرَ من "نوستالجیا".
 
 
 
1-"نوستالجیا"
 ""نوستالجیا"، (nostalogia) کلمةٌ فرنسیةٌ متشکّلةٌ من قسمین(nostos) بمعنی الرّجوع، و (algos) بمعنی الألم و الحزن. و لهامعانٍ متنوعّةٌ منها: الغربة، الم الغربة، الحسرة علی الماضی، و الألم و الفراق من الأهل و الدّیار. "نوستالجیا"مصطلحٌ فی علم النّفس و یستفید منه فی الأدبیّات، و فی الأبحاث الأدبیّة یُطلق علی نوعٍ من الکتابة الّتی یرسم الشّاعر أو الکاتب فیها أشعاره و مکتوباته من ماضیه أو موطنه مع حسراتٍ و زفراتٍ ألیمة. یمکن أن یکون هذه الحسرة و الألم للوطن و المولد، أو أیّام الصّغر الجمیلة السّالفة، أو أوضاع السّیاسیة أو الدّینیّة أو الإقتصادیة المتناسبة و الجیّدة فی الماضی و الشوق فی الرجوع الیه. " (صفری،1389:ص78)
""نوستالجیا"حزنٌ یصاب به الإنسان لأسبابٍ. و یمکن أن یصیب هذا الحزن کلّ فردٍ من أفراد المجتمع. الشّاعر أو الکاتب یسکب مشاعره المشوّشة و حسراته الألیمة أو ذکریّاته القدیمة فی روح الکلمات و تتعهّد الکلمات الدّور الأصلیّ و الهامّ فی نقل هذه الأحاسیس إلی المخاطب." (صفری،مصدر مذکور:ص76)
 
 
2-دور اللّغة فی استخدام المفاهیم استخداماً نوستالجیّاً
 اللّغة مجموعة اصواتٍ و هی أداةٌ للفکر و التعبیر عن العاطفة و هی جزءٌ من کیاننا. إنها ساریةٌ جاریةٌ و تتطوّر و تتحوّل کلّ لحظةٍ فی العالم. و لها الدّور الأساسیّ فی الأدب. هذه اللّغة تتشکّل من الحروف و الکلمات و الأصوات و الجملات. یقول أحمد زرقة فی کتابه، أسرار الحروف: "کلّ حرفٍ من الحروف العربیّة له بطاقةٌ خاصّةٌ تبیّن لنا هویّته و شخصیّته فی أساس بناء اللّغة المتراکم."(زرقة، 1993: 123) و الأدیب یستفید من هذه کلّها و یقوّمها و ینمّیها لیکتب بأفضل وجهٍ حتّی ینفّس عواطفه و أحاسیسه فی مکتوباته و یوصّلها إلی المتلقّی لیتمثّلها کما عاشها الأدیب بالمرارة نفساً أو علی نحو مشابهٍ لها. (انظر المدخل إلی نظریّة النّقد النّفسی، 1998: 31)
1-2 الکلمة
یشارک الشّاعرُ أو الکاتبُ الموفّقُ القاریءَ فی أحزانه و أفراحه. مثلاً باستخدام التکرار و توالی الأفعال مع الإهتمام بموقفها فی الجملة یبیّن لنا شدّة الحزن و عمق التّأثر و الحسرة علی فقد شخصٍ أو مقامٍ.(صفری،1389:ص79)أمّا من إمکانات إستعمال الکلمات فی استخدام المفاهیم استخداماً نوستالجیّاً هی الإستفادة من "تقابل و تضادّ الکلمات". یستفید الشّاعر لترسیم الحسرة علی أیّامه المفقودة، من الکلمات الإیجابیّة و السلبیّة و یصف و یرسم لنا أحواله فی الماضی و حاضره. و فی الواقع یرینا الشّاعر تقابل الماضی و المضارع بإیجاد فضاء تقابلیّ بین الکلمات. و إرائة هذا التّقابل و التّضاد بین الکلمات یبیّن نوعاً من التّشویش و القلق فی الشّاعر. (صفری،مصدر مذکور:ص81)
کان "أبو فراس" أمیراً و فارساً شجاعاً قبل الأسر و أمّا بعد الأسر تغیّرت ظروفه، لبس لباس المملوکین و صار بعیداً عن الحروب و السّیوف و الرّماح و هو کان مجروحاً فی الإسارة، و الشّیء الّذی یجلب نظرنا إستفادته من الکلمات المحرّکة و المؤثّرة و الحیّة. قصائده مملوءةٌ من القدرة و الصّلابة علی رغم أحزانه و همومه. و علّة هذه القدرة فی الکلمات الّتی تنبع من نفسیّة "أبی فراس" یؤیّد ثقته و إیمانه بالله. و هو فی نهایة کلّ قصائده یصبر و یتوکّل علی الله. و أمّا الشیء الّذی یبیّن لنا هذه الحرکة و الصلابة و القدرة هو الصّوت النّحوي.
1-1-2الصّوت النّحوی:
إن نقبل صلة الفکر و النّحو المتماسکة و نسمّی النّحو الحامل و الصّانع للفکر، فی هذه الحالة ارتباطٌ قویٌّ بین هیکل الجملة النّحویّة مع نوع الأسلوب. الصّوت[s1]  النّحوی یبیّن لنا جزءاً من إرتباط الفکر و الأسلوب. الصّوت النّحوی فی علم اللّغة یعنی الإرتباط بین العمل أو الحالة الموصوفة بواسطة الفعل مع عناصر الجملة(فاعل، مفعول،...). و نستطیع أن نفهم موقف الکاتب و رأیه فی الموضوع من کیفیّة الصّوت النّحوی (انظر فتوحی، 1387: 12)
و أمّا "أبو فراس" لبیان آرائه و نظراته و صحّة رأیه و صدق همومه و غمومه یستفید من بعض العناصر النّحویّة المؤثّرة کالتّأکید بواسطة التّکرار و الإتیان بالمفردات أو الإستفادة من الإستفهام خاصةً الإستفهام الإنکاری و سنشیر إلیها.
2-2الصّورة
الصّورة(Image) علی أساس قول علماء المعانی و البیان هی الصّور الشّاعریّة الّتی ترسمه الشّعراء بین یدیه القرّاء بواسطة إستعمال التّشبیة و الإستعارة و المجاز و الکنایة و یأتی بهم فی ذاک الفضا.(انظر شمیسا، 1384: 16)
 لا یستفید "أبو فراس" من الصّنائع البیانیّة مثل الإستعارة و التّشبیه و الخیال و الکنایة و التّهکّم و الطّنز فی رومیاته و هو فی الأسر و لا یلعب مع الکلمات کأیّ شاعر آخر. هو أمیرٌ أسیرٌ و هدفه و مطلبه الوحید هو الحرّیّة و یرید أن یفدیه "سیف الدّولة" عاجلاً لیعود إلی أهله و دیاره. فیأخذ الشّعر آلةً لیوصل أحزانه و همومه فی الأسر إلیها و لیخبرها بما یمرّ إلیه من المصائب و یعتبها لتأخیرها فی فدائه دون أن یستفید فی أشعاره من الصّنائع البیانیّة."لأنّ الإستفادة من هذه الصنائع تجعل النّصّ متشابهاً و ذا المعانی الکثیرة و تجعله غامضاً." (انظر فتوحی،1387 :15) فعلی "أبی فراس" أن یبیّن موضوعه و مطلبه صریحاً و واضحاً فی قصائده دون أیّ إبهامٍ و غموضٍ لیوصلها إلی المخاطب بسهولةٍ و سرعةٍ.
3-"نوستالجیا" و الذّکری
یرتبط "نوستالجیا" بالذّکریات إرتباطاً وثیقاً. کلّ فردٍ له ذکریّات فی حیاته و هذا موضوعٌ عادّیٌ. و أمّا إذا تصل التداعیات إلی الحدّ الّذی یتشاءم الفرد للوضع الموجود و یحسّ ب"نوستالجیا" و الحزن و الحنین، هذه حالةٌ نفسیّة تسمّی کثافة الذّکریات. (Recollection).  و فی هذا الإطار لنا قلّة الذّکریّات و یسمّیه الأطبّاء النّفسیون ألزَيمَر (forgetting). الذّکری هی تذکّر الماضیّ و لها المفاهیم الشّخصیّة و الجماعیّة. و علی هذا الأساس یقسّم بالنّوعین: الذّکری الشّخصیّة و الذّکری الجماعیّة.
1-3الذکری الشّخصیّة: یعتبر ری (ray)فی مقالته حول الذکری، ألزَيمَر و "نوستالجیا"، الحنین إلی الأهل و الدیار أهمّ عاملٍ للتّحوّلات و الإرتباطات الاسریّة.
تنعکس ذکری الأیّام الماضیّة و تذکّرها فی آثار الشّعراء و الکتّاب بشکلٍ بارزٍ؛ خصوصاً إذا کان الشّاعر أو الکاتب فی الإسارة. لأنّه لیس له عملٌ إلّا تذکّر الذکریّات و الحوادث  فی الماضی.
2-3 الذّکری الجماعیّة
تعتبر الذّکری الجماعیّة نوعاً من الحکایات التّاریخیّة للمجتمع وتسمّی الممتلکات الجماعیّة." (شریفیان،1387: 67)
یهتمّ عالم الإجتماع الفرانسویّ "موریس هالبوکس" فی کتابه باسم "الذکری الجماعیّة" بمفهوم الذکری الجماعیّة و یتناول أقسامه المختلفة. هو یقول: تقسَّم الذّکری علی رغم فردیّته مع الآخرین. و تأخذ الذکری الّتی تقسّم بین النّاس مقاماً إجتماعیاً. إذا أنا أستطیع أن أذکر ذکریّاتی، لأنّه عملٌ اجتماعیٌّ. العمل الإجتماعیّ الّذیّ یتّصل ذکری شخصٍ بذکری الاخر بسرعةٍ و ینشأ موضوعاً نسمّیه تبادل الذّکری."(شریفیان،1387: 57)
4-نوستالجیا غمّ الغربة
یقول توربر: مفهوم الغربة هی القلق و الحنین إلی الماضی  و ینشأ من الفراق المنتظر أو الحقیقی من الدار و الدیار. و مع هذا قد وصلنا إلی التعاریف العلمیّة و الأدقّ من هذا حول حسّ الغربة فی عشرین السّنوات الأخیرة. مثلاً یعتبر "فیشر" و "هود" (1987-1988) حسّ الغربة نوعاً من الحالة المهیّجة و الدّافعیّة و المعرفیّة المعقدة الّتی تحکی لنا حالة الغمّ و میل إلإبابة إلی الدّار و القلق  عن الأهل و الدّار. و اصطلاح حسّ الغربة ردود الفعل الّتی یتضمّن الفراق من الأعزّاء و الأصدقاء و الأماکن المعرّفة." (شریفیان،1386: 60). أمّا برأی تیلبرغ، الدور الأصلیّ فی نشأة حسّ الغربة هو الفراق من الأهل و الّدار و الوطن. (شریفیان ، 1385: 12)و من أسباب حسّ الغربة هی :
1-موت الأعزّاء و الأصدقاء و البکاء علیهم و الرّثاء لهم.
2-الحبس و التّبعید
3- الحسرة علی الماضی و العتاب و الشّکوی من الدّهر و الأهل و الأصدقاء . (و هذا یدلّنا علی رفاهیّة الشّاعر أو الکاتب فی الأیّام السّالفة).
4-تذکّر أیّام الطفولة و الشّباب
5- ألم الفراق و الهجران.( دهقانی فیروز آبادی،1388 : 6)
5-نبذةٌ عن حیاة أبی فراس
"أبو فراس" الحارث بن سعید بن حمدان بن حمدون الحمدانی وُلد فی الموصل سنة 320 ه.ق من أبٍ عربیٍ و امٍّ رومیّةٍ منتسباً الی اسرة امراء کانوا فی أوج العزّ و المجد.(الفخوریّ، 1383: 646)و نشأ  یتیماً، إذ قُتِل والده أبو العلاء علی ید ابن أخیه ناصر الدّولة(انظر مروّة،1990: 30) فعنیت به امّه و ابن عمّه "سیف الدّولة" الحمدانی الّذی تعهّده صبیّاً، فدفع به الی بعض المدرّبین یدرّبونه علی الفروسیّة و إلی بعض المعلّین و المؤدّبین و فی مقدّمتهم ابن خالویة، و سرعان ما ظهرت فروسیّة "أبی فراس" و نجابته و تفتّقت شاعریّته، فولّاه "سیف الدّولة" علی "منبج"  و أقطه ضیعة کبیرةً بها و هو لا یزال شابّاً فی السادسة عشرة من عمره. جاء أیضاً بأنّه تدرّب علی ید" سیف الدولة "الفروسیّة و تعلّم الرّمایة(ضیف،1428م: 223)و ذلک علی ما یروی، لأنّه أجاز للأمیر بیتاً من الشّعر و زاد "سیف الدّولة" علی ذلک أن ولّاه علی "منبج" و "الحران" و أعمالها جمیعاً و کانت "منبج"  حصناً منیعاً لحلب و مکاناً مکیناً من نظام العواصم و الثّغور و کان علی الأمیر الشّاب أن یدفع عنها هجمات الرّوم و یذلّ القبائل الثّائرة بابن عمّه. (الفخوری، مصدر مذکور: 646،647) "و أمّا فی سنة 351ه ق، جُرح فی إحدی حروبه و أسِر من جانب عدوّه. (زرکلی، 2007م:155) و تمّ فداء "أبی فراس" سنة 355ه حزیران 966م فی مفاداة عامّة بعد سنواتٍ قضاها فی أسره. مات "سیف الدّولة" سوی عامٍ واحدٍ بعد فداء "أبی فراس"، فخلفه ابنه "أبو المعالی" ، و تسلّم الحکم بالوصایة علیه غلامه التّرکی قرغویة، فعزّ علی "أبی فراس" أن یطیع هذا الغلام و أراد أن یستولی علی الملک، فأرسل "أبو المعالی"  غلامه قرغویة لمحاربته فی معرکة دارت قرب صدد، و انتهت بجرح "أبی فراس" و قتله سنة357ه  968م. (انظر مروّة، مصدر مذکور:44)
الرّومیّات: له دیوانٌ سجّل فیه الوقائع و وصف فیه المعارک بأسلوب فنی یصف فیه رجولة الأبطال و شهامتهم و رفعتهم وفق معاییر إنسانیة و یحسب الرّومیّات جزءاً هامّاً من هذا الدّیوان.هی القصائد الّتی نظمها  "أبو فراس" فی أسره ببلاد الرّوم و أرسلها الی ابن عمّه "سیف الدّولة"، أو الی والدته الکئیبة أو الی أصدقائه، و هی کیومیّاتٍ سجّل فیها الشّاعر الأسیر ما یجری له من حوادثٍ مزعجةٍ و مناظرات کلامیّةٍ مع بعض الرّوم، و ما یعیش فیه من أحوال الأسر القاسیة الرّزیّة و ما یشعر به من الأسی علی فقیدٍ بعیدٍ و نسیب مصاب، أو من نخوة الفخر و البطولة، و ما یحنّ الیه فی شکوی لطیفة أو شدیدة و مقابلة بین ذلّ الأسیر و نعیم الأیّام السّالفة، أیّام الحرّیّة و الرّغد و الفروسیّة.(الفخوری، مصدر مذکور:657)
إنها کانت صدی نفسه المعذّبة القلقة و هی أشبه بسجل عذابٍ و دیوان نفسٍ بائسة متمردةٍ تعیش القلق و الانتظار و تحبّ الحرّیة شأنه فی ذلک شأن بقیّة المخلوقات."(انظر مروّة، مصدر مذکور:89)
شعر الرّومیات ل­"أبی فراس" یختلف مع أشعاره الاخری. فقد رقّ الأسر قلبه و أحاسیسه و عواطفه و انبثق الشّعر عن لسانه عن عاطفة قویّةٍ عمیقةٍ صادقةٍ و کأنّ الرّومیّات صدی الشاعر و صورته فی هذا الدّیوان.
کانت تصدر هذه الأشعار فی الأسر و المرض و استزادة "سیف الدولة" و فرط الحنین إلی أهله و إخوانه و أحبابه و التبرم بحاله و مکانه.(انظر مروّة، مصدر مذکور:89)
و علینا أن نشیر بأنّ "هذه الرّومیّات تشمل إخوانیّاتٍ یرسلها إلی إخوانه کما ترسل الرّسائل و لکن لم یظهر علی هذه الرّومیّات خصائص جدیدة سوی أنّها کانت أکثر رقّةً و أکثر شکوی.(انظر فاخوری:2003م، 186)
6- نوستالجیا الذکری الشّخصیّة
کما أشرنا یتذکّر و یشیر الشّاعر و الکاتب فی الذکری الشّخصیّة  أحواله الشّخصیّة و ما یربطه بماضیه و یذکرها بالحزن و الحسرة. یتشکّل هذا الموضوع القسم الأعظم من رومیّات "أبی فراس".
تمرّ اللیالی لیس للنفع موضعٌ **** لدیّ و لا للمعتفین جَناب
و لا شدّ لی سرجٌ علی ظهر سابحٍ **** و لا ضُربت لی بالعراء قِباب
و لا بَرَقت لی فی اللّقاء قواطع **** و لا لمعت لی فی الحروب حِراب
ستذکر أیامی "نمیر" و "عامر" **** و "کعبٌ" علی عِلّاتها و "کلاب"
أنا الجار لا زادی بطیءٌ علیهم **** و لادون مالی للحوادث باب
و لا اطلب العوراء منهم اُصیبها **** و لا عورتی للطّالبین تُصاب
و أسطو و حبّی ثابتٌ فی صدورهم **** و أحلُم عن جهّالهم و أهاب
و لکنّنی راضٍ علی کلّ حالةٍ **** لیُعلَم أیّ الحالتین سراب(الحمدانی، 1994م:45)
معاناة "أبی فراس" مع إبن عمّه کانت أکثر منها مع الرّوم، إذا کان یشعر بتباطئ "سیف الدّولة" فی فدائه و یعدّ ذلک ضرباً من التّخاذل و عدم الوفاء لهذا الفارس الشّجاع و کان الرّوم یوکّدون له ذلک و یشجعونه علی مکاتبة "سیف الدّولة"، لأنّهم کانوا یرغبون فی فداء بعض رجالاتهم. و لکن "سیف الدولة" لم یسرع الی إجابته، فعزّذلک علی "أبی فراس" الّذی کان ینتظر غیر ذلک، فیحزن "أبو فراس" و یتذکّر أیّام حروبه و مبارزاته قبل الأسر و قد زاد من المه النّفسی أن یسارع الرّوم إلی فداء ابن اختهم و لا یسارع "سیف الدّولة" إلی فدائه. و الفداء ل"أبی فراس" کان یساوی حیاته الجدید. إذا لا یفدیه" سیف الدولة "یظنّ "أبو فراس" بأنّه لا یحتاج إلیه مع شجاعته و فروسیّته النّادرة و لا یریده أمیراً فیتألّم "أبو فراس" و یتذکّر ما فعل ل"سیف الدّولة" فی الماضی و یحزن لتلک المماطلات و یتحسّر علی مقامه و مناله فی الماضی. دور اللّغة فی استخدام المفاهیم استخداماً نوستالجیّاً مشهودٌ فی هذه القصیدة. کثرة تکرار "لا و لیس و دون" فی هذه الأبیات کلّها یرینا حسرة الشّاعر الأمیر علی ماضیه و عدم قبول ظروفه و ما أصابه من المصائب و الحوادث المؤلمة. إن ننظر بدقّةٍ فی هذا القسم من هذه القصیده و قسمه الآخر فیما یلی نعرف بأنّ الشّاعر کثیراً ما یستفید من الصّوائت (آ و ای و او ). المدّ هو ضرورةٌ تصویتیّةٌ دعت الحاجة إلیه لتنویع معانی الأصل الواحد و کی لا یحول شکل هذا الأصل القالبی المحدود بعددٍ من الحروف الصّامتة دون تولید المعانی المتعدّدة. إنّ الغرض من الصّوائت تناسب الأصوات و تقاربها؛ لأنّ النّطق بالیاء إنحدارٌ و تسفل و بالالف تصعّد و استعلاء، و بالإمالة تصیر من نمطٍ واحدٍ فی التّسفّل و الإنحدار. (زرقة، مصدر مذکور: 37)
و یشیر أحمد زرقة فی قسم مخارج الحروف إلی المجموعة الجوفیّة و هی الألف و الواو و الیاء المدّیّة الّتی تحدث عندما یندفع الهواء من الرّئتین فی القصبة الهوائیّة  دون حصول عائقٍ فی طریقه حتّی خروجه من الفم یرافقه اهتزاز فی الحبلین الصّوتیّین. (زرقة، مصدر مذکور: 81) "أبو فراس یستفید من هذه الصّوائت أو المجموعة الجوفیّة بشکل لاشعوریّة لأنّ نفسیّته المحزونه تختار هذه الکلمات لکلامه فتستفید من هذه الصّوائت و یختم کلّ بیتٍ من هذه القصیدة  ب "او" و کلّ هذه تنبع من أعماق ذات و نفسیّة "أبی فراس" الأسیر. کأنّ هذه الصّوائت مدی صوت ضجّة الشّاعر فی الأسر و هی مشهودٌ فی کلّ قصائده فی الرّومیّات.
و فی قسمٍ آخر من هذه القصیدة نری إستفادة الشّاعر من "تقابل و تضادّ الکلمات" و هی  فی الشهاب و الظّلام، النّبوة و الصّرامة، و فی ألبطأ و السرعة، و بین الهجر و الشّمل جامع و هی بواسطة هذه الألفاظ قد رسّم لنا تقابل مراحل حیاته قبل الأسر و بعد الأسر عند "سیف الدّولة" عمّه.
و لکن نبا منه بکفیَ صارم **** و أظلمَ فی عینیّ منه شهاب
و أبطأ عنّی و المنایا سریعةٌ **** و للموت ظفرٌ قد اطلّ و ناب
و قد کنت أخشی الهجر و الشّمل جامعٌ **** و فی کلّ یومٍ لقیةٌ و خطاب
و الأخری:
إنّنی فی الأسر صبٌّ **** دمعة فی الخدّ صبٌّ
هو فی الرّوم مقیمٌ **** و له فی الشّام قلب
مستجدٌّ لم یصادِف ****عوضاً ممّن یحبّ(الحمدانی، مصدر مذکور: 48)
حین اُسِر "أبو فراس" کان فی ذروة نجومیّته، فشکّل الأسر تغییراً خطیراً فی حیاته، إذ تعرّض خلاله لأسوأ حالات الذّلّ و الهوان إلی حدٍ نری بکاء الأمیر الأسیر. هو الّذی ضاع حرّیته و هی محورٌ أساسیٌّ للحیاة. لیس له عملٌ فی الزّنزانة إلّا تذکّر أهله و أصدقائه و البکاء علیها و الرّجاء إلی الله. نری فی هذه القصیده بکاء الأمیر الأسیر. کتب الی "سیف الدّولة" من الأسر و هو یذرف الدّموع فضاق قلبه لامّه و إخوته و بعض أصدقائه فی الشّام و یتحسّر بینما هو مأسورٌ فی الرّوم.
و أمّا فی القصیدة الاخری:
أ سیفَ الهدی و قریعَ العرب **** علامَ الجفاءُ و فیمَ الغضب؟
و ما بال کتبک قد اصبحت **** تنکّبنی مع هذی النُّکب؟
و ما زلتَ تسبقنیبالجمیل **** و تنزلنی بالجنابالخصِب
و تدفع عن حوزتیّ الخطوب **** و تکشف عن ناظریّ الکُرَب
لکنت الحبیب و کنت القریب **** لیالیَ أدعوک من عنکثب
فلمّا بعدت بدت جفوةٌ **** و لاح من الأمر ما لاأحب( الحمدانی، 1994م، : 24)
""سیف الدّولة" امتنع عن فداء "أبی فراس" إلّا فی فداء عامٍ  فأثر ذلک فی نفسه فکتب الیه قانطاً یقول: "مفاداتی إن تعذّرت علیک فأذن لی فی مکاتبة أهل خراسان، و مراسلتهم لیفادونی و ینوبوا عنک فی أسری."(الحمدانی، 1959م: 28 المقدّمة) کأنّه یرید إحفاظ "سیف الدّولة" الّذی حقّره و ردّ علیه بکلامٍ خشنٍ منها قوله "و من یعرفک بخراسان"؟ فأغضب ردّه "أبافراس" فتألّم و حزن من کلامه و ملالته علی ما لم یقم به "أبو فراس" بعد. فردّ علیه بقصیدةٍ کشف دخیلة نفسه و نوازعها و تذکّر ل"سیف الدّولة" ما کان بینهما من قبل.
یُری الإستفادة من "تقابل و تضادّ الکلمات" فی استخدام المفاهیم استخداماً نوستالجیّاً فی هذه القصیدة و هذا التّقابل فی البیتین مقابلَ البیتین. (بین الجفاء، الغضب، تنکّبنی، النُّکب فی مقابل تسبقنی بالجمیل، تنزلنی بالجناب الخصِب، تدفع عن حوزتیّ الخطوب، تکشف الکُرَب عن ناظریّ. و بین  کثب و القریب و الحبیب مقابل جفوة و بعدت و لا أحب.) قد أتی "أبو فراس" بواسطة "تقابل و تضاد الکلمات" بصورة واضحٍ من علاقته ب"سیف الدّولة" قبل الأسر و فی الأسر. لأنّ "سیف الدّولة" أهمل أمره و ما اهتمّ بفدائه خلافاً لما قبله عندما کان أمیر "المنبج" و "حرّان" و فارسا شجاعاً.
من بین القصائد الّتی اُختیرت هنا و الشّاعر یضجّ فیها و یبکی، أربعة قصائدها یختم ب "الباء".
و الباء من بأبأ الرّجل إذا أسرع، و یُقال أنّ کلمة "أب" متطوّرةٌ عن صوتٍ طبیعیٍ یطلقه الإنسان فی حال الدّفاع أو الهجوم. و من صفاتها الشّدّة الناتجة عن إنضغاط الهواء عند الشّفتین ثمّ إندفاعه فجأةً، عندما تنفرجان. (زرقة، مصدر مذکور: 130)
و فی هذه القصیدة "أبو فراس" یهجم علی "سیف الدّولة" لإهماله و عدم إهتمامه بأمر فدائه و یختم کلّ بیتٍ من قصیدته  بحرف الباء و شدّة هذه الحرف یساعد القصیدة فی
شدّته و استحکامه لعتاب "سیف الدّولة". و فی هذه القصائد الّتی یختم بالباء المشبوعة[s2] 
کأنّه قد تمّ صبر "أبی فراس" فیندفع کلامه و أشعاره فجأةً بالحنین و الضجیج.
و أمّا "أبو فراس" هنا لبیان صحّة رأیه و صدق همومه و غمومه یستفید من بعض العناصر النّحویّة المؤثّرة کالإتیان بالمفردات و الإستفادة من الإستفهام الإنکاری فی بدایة القصیدة.
و یقول فی قصیدةٍ اخری:
زمانی کلّه غضبٌ و عتبٌ **** و أنت علیّ و الأیّام البُ
الی کم ذا العتاب و لیس جرم **** و کم ذا الإعتذار و لیس ذنب
فلا بالشّام لذّ بفیّ شرب **** و لا فی الأسر رقّ علیّ قلب
فدت نفسی الأمیر کان حظّی **** و قربی عنده مادام قرب
فلمّا حالت الأعداء دونی **** و أصبح بیننا الجرمود ربّ
ظللت تبدّل الأقوام بعدی **** و تبلغنی اغتیاباً ما یغبّ
فقل ما شئت فیّ فلی لسان ****ملیّ بالثّناء علیک رطب (الحمدانی، مصدر مذکور: 48)
قد أرسل "سیف الدّولة" یعاتبه علی الرّوم.(الحمدانی،1994م: 48) و یعجّله فی طلب الفداء،فیغضب "أبو فراس" حزناً و حسرة و أسیً و یری أنّ "سیف الدّولة" أولی بهذا العتاب منه فیکتب هذه القصیدة یکاد ینفجر من الألم ، یعاتب "سیف الدّولة" و یبدی شجونه له بأنّه ما استراح عن المقاتلة و المحاربة فی الشّام لحظة و هنا أیضاً فی الرّوم و هو أسیر و لا ینام بل یسهر باکیاً. کأنّ "سیف الدّولة" قد نسی کلّ مبارزت و محاربات و مقارعات "أبی فراس" الأمیر و قد نسی عندما کان یحبّ "أبا فراس" و یتشوّقه لأجل غلبه الأعداء فی الحروب و أمّا الآن یشارک مع الدّهر لیؤذیه و یزید مصائبه.
و قد جاء العید و هو الأسیر فی الرّوم
یا عید ما عدت بمحبوب **** علی مُعنّی القلب مکروبٍ
یا عید قد عدت علی ناظر **** عن کلّ حسنٍ فیک محجوبِ
یا وحشة الدار الّتی ربّها **** أصبح فی أثواب مربوب
قد طلع العید علی أهله **** بوجه لا حسنٍ و لا طِیب
(الحمدانی، مصدر مذکور:54)
قد مرّ علیه العید فی بلاد الشّام فتأسّی. هو فی الأسر و تعبٌ و ترهقه الظروف الّتی فیه و یعانی منها فی الرّوم. هذا العید یختلف عن أعیاده الاخری. یتذکّر الدّار الّتی کان یتعلّق بها کثیراً فی الماضی و صارت متروکةً بعد إسارته و موت أمّه الرحیمة و لبس "أبو فراس" فی هذا العید لباس الاسراء خلافاً للسّنین الماضیة، قد فات لباس الامراء منه و هو الآن یلبس لباس المملوکین و البؤساء. فلا یفرح من هذا العید و عودته. علیه أن یبقی فی أحزانه و آلامه حتّی یفدیه "سیف الدولة". أمّا فی اتّجاه هذه النّوب و المصائب یتعجّب "أبو فراس" و الدّهر مسؤول کلّ هذه الفواجع.و أمّا قد تکرّر "یا" النّداء فی هذه القصیدة ثلاث مرّاتٍ و هذا التّکرار یرینا مدی تأثّر و تحسّر "أبی فراس" علی أعیاده فی السّنوات الماضیة. و أمّا هذه الیاء تسمّی الیاء الیابسة "و هی من شکل الید المرفوعة لمناسبة النّداء بصوت النّداء "یا" و من صفاتها الإنخفاض و اللّین لعدم تکلّف اللّسان بها عند النّطق و هی مدرکةٌ فی الیأس –انقطاع الامل."(زرقة، مصدر مذکور: 126) و بسهولةٍ یری الیأس و إنقطاع أمل "أبی فراس" من الأسر و ما به فی بعض الأوقات فی قصائده.
و قد قال فی الأسر
إن زرت خرشنةً أمیراً **** فلقد أحطّت بها مغیرا              
و لقد رأیت الناس تخترق **** المنازل و القصورا
و لقد رأیت السّبی **** یجلب نحونا جوراً و حوراً
5-إن طاللیلی فی الذرا **** ک لقد نعمت به قصیرا
و لئن لقیت الحزن فی **** ک لقد لقیت بک السّرورا
و لئن رمیت بحادثٍ **** لأنظرنّ به صبورا
صبراً لعلّ الله یفتح ****هذه فتحاً یسیرا (الحمدانی، مصدر مذکور:116)
اُسِر "أبو فراس" و ذهبوه ب"خرشنة"، یتذکّر هناک ماضیه الخالد، حروبه مع أعدائه فی "خرشنة"، ربّ أیّامٍ أغار علیها و حارب فیها و أما الان مأسورٌ و اشتدّت الإسارة یدیه و رجلیه بینما یعتبر أنّ فارساً مغامراً مثله لا بدّ أن ینتقل بین الإسارة و الإمارة. هو زار "خرشنة" فی الزّمنین هما حاضر و ماضٍ، أمّا فی ماضیه فزار "خرشنة" مغیراً، أمّا حاضره فزارها أسیراً، هو بدأ بماضیه قبل أن یدرج حاضره لأهمّیّة ما یعانیه بأسره الحاضر. هو یتحسّر علی تلک الأیّام. و ربّما هذا التّذکّر یهدأ نفسه. کما قرأنا ما فداه "سیف الدولة" فیجدّد کلّ آلامه و أحزانه و یقول هنا، انا لقیت الحزن فیک بسبب هذا الفداء و هذه الإسارة و کذلک ما أنسی أیّام سروری الطّویلة عندک و فی إثر حزنه یطلب الصّبر من الله و یرجو أن یستعینه فی هذه الأیّام. و تقابل و تضادّ الکلمات (بین طال لیلی و نعمت قصیرا، و بین الحزن و السّرور) فی الأبیات الرّابعة و الخامسة یرینا حالته هذه قبل الأسر و بعد الأسر. و کما قلنا إستفادة الشّاعر من الحروف المدّیّة بارزةٌ فی کلّ قصائده و هی حروفٌ جوفیّةٌ و تُرینا صوت نفسیّة الشّاعر و حسراته الألیمة علی ماضیه. و علی رغم لون الحنین و النوستالجیا فی القصیدة، هی حیّة محرّکةٌ و مؤثّرةٌ لأجل الکلمات الحیّة و الفعّالة و المؤثّرة.
و فی قصیدةٍ اخری
و ما کنت أخشی أن أبیت و بیننا **** خلیجان و الدرب الاشمّ و آلسُ
و لا أنّنی أستصحب الصبر ساعة ****و لی منک منّاع و دونک حابس
ینافسنی فیک الزمان و أهله **** و کلّ زمان لی علیک منافس
و ملکتک النّفس النّفیسة طائعاً **** و تبذل للمولی النفوسُ النّفائس
تشوقنی الاهل الکرام و أوحشت **** مواکب بعدی عندهم و مجالس
رفعت عن الحساد نفسی و هل همُ **** و ما جمعوا لو شئت الّا الفرائس؟
أ یدرک ما أدرکت إلّا إبن همّة **** یمارس فی کسب العلا ما امارس؟
یضیق مکانی عن سوای لأنّنی ****علی قمّة المجد المؤثّل جانس
سبقت و قومی بالمکارم و العلا **** و إن رغمت من اخرین المَعاطس( الحمدانی، مصدر مذکور:197)
"أبو فراس" فی بلاد الرّوم فی الأسر و کتب هذه القصیدة ل"سیف الدّولة" و قال له ما تذکّر من الماضی و أحاسیسه و عواطفه قبل الأسر. کأنّ "أبا فراس" یتحسّر علی تلک الأیّام و یضیق قلبه لذاک الإرتباط بینه و بین ابن عمّه و أمّا الآن هو فی الأسر و لا یهتمّ به أحدٌ. یبیّن تکرار "ما" النّافیة عدم قبول "أبی فراس" ظروفه و حاله و ما أصابه بعد الإسارة.
و هنا أیضاً نری بأنّه یستفید من بعض العناصر النّحویّة المؤثّرة کالتّأکید بواسطة التّکرار أو الإستفادة من الإستفهام الإنکاری لأن تکون القصیدة مؤثّرةً و حیّة و یکون کلامه واضحاً.
و قال فی قصیدته إلی غلامیه:
1-یا خلیلیّ بالشّام أفیقا! **** هل تحسّان لی رفیقاًرفیقا؟
کثُرَ الغدرُ و الخیانة فی النّا ****  سِ فما إن أری صدیقاً، صدوقا
قلّ أهل الوفاء و اتّبع النا **** سُ من الغدر و الجفاء طریقا
و لا رعی الله یا خلیلیّ دهراً **** فرّقتنا صروفه تفریقا
5-کنت مولاکما و ما کنت إلّا **** والداً محسناً و عمّاً شفیقا
فاذکرانی و کیف لا تذکرانی **** کلّما استخوَنَ الصدیقالصّدیقا
7-بتّ ابکیکما و إنّ عجیباً **** إن یبِت الاسیر یبکی الطّلیقا( الحمدانی، مصدر مذکور:225)
یکتب "أبو فراس" إلی غلامیه "صاف" و "منصور" و هو فی الأسر. (الحمدانی،مصدر مذکور:225) کلّ الأصدقاء ترکوه و نسوه و هو یبحث عن صدیقٍ وفیّ حقییقیٍ. یتکلّم مع غلامیه و یرید أن یتذکّراه و أن یفیقا من نوم الغفلة و یستعیناه. یری "أبو فراس" بأنّ الغدر و الخیانة تفشّی بین الأصدقاء و ینسب هذه المصائب الی الدّهر و یشکو منه. و یبکی "أبو فراس" علی غلامیه و الأیّام السالفة و الخوالی الّتی قضوا فی السّرور معاً و کان لهما والداً و عمّاً شفیقاً لنشاهد بکاء الأمیر الأسیر علی ما فات منه مع کبریائه لغلامیه و هو فی الأسر. هو محزونٌ و مغمومٌ لفقد أصدقائه و عدم مساعدتهم إیّاه. و هنا أیضاً نشاهد إستفادة الشّاعر من الإستفهام الإنکاری و التّکرار.
و فی الخاتمة نأتی بهذه الأبیات
یا لیل ما أغفل عمّا بی **** حبائبی فیک و أحبابی
 
یا لیل، نام النّاس عن موضعٍ **** ناءٍ علی مضجعه نابی[1]
هبّت له ریحٌ شآمیّةٌ **** متّت الی القلب بأسباب[2]
4-أدّت رسالات حبیبٍ لنا **** فهمتها من بین أسباب
(الحمدانی،مصدر مذکور: 48)
تتقرّی تحرّق نفسه و هو الأسیر البعید عن أحبابه فیشتکی من تبریحات الشّوق لیلاً بتشخیصه اللّیل حتّی یقلّ من آلامه و أحزانه. و هو الّذی کان یستصحب مع أصدقائه کلّ یومٍ فی مجالس اللهو و الصّهو و هو المحروم الآن من تلک اللّحظات و یقضی حیاته فی ظروفٍ صعبٍ. و أفضل مؤشّر للصورة الشّاعریّة هو التّشخیص(personification) فی البیت الأوّل و الثّانی. الشاعر یعتبر الّلیل کإنسانٍ و یتکلّم معه. و هذه الصّور البیانیّة تُری قلیلاً فی قصائد "أبی فراس". أمّا إستفادة الشّاعر هنا أیضاً من ال"یا الیابسة" و هی من صفاتها الإنخفاض و اللّین لعدم تکلّف اللّسان بها عند النّطق و هی مدرکةٌ فی الیأس و انقطاع الامل.
7-نوستالجیا غمّ الغربة       
و یُری فی بعض قصائده نوستالجیا غمّ الغربة منها:
"أبو فراس" یتذکّر أهلَه و أحبابه و یتشوّق الیهم فی الأسر. هو یتداعی "منبج" و منازله هناک و یلهب احاسیسه الیها. و أمّا همّ الشّاعر الأصلی فی کلّ أشعاره هو أمّه، أمّ الشّاعر و أولاده الصّغار، فیضیق قلبه لهم و یستفزّ عواطفه و یتکلّم فی قصیدته عن دموعه و أحزانه. أمّا الشّاعر لا یستطیع أن یبکی و یذرف الدّموع بسبب قول الوشاة. بل یخفی همومه و دموعه فی قلبه من الأعداء.
لأیّکم أذکرُ؟**** و فی أیّکم أفکر ؟
و کم لی علی بلدتی **** بکاءُ و مستعبر[3]؟
ففی حلبٍ عدّتی **** و عزّیَ و المفخر
و فی منبجٍ مَن رضا **** ه أنفس ما أذخر [4]
و من حبّه زلفة  **** بها یکرم المحشر[5]
 
 
و صبوة کالفراخ **** أکبرهم أصغر
و قومٌ الفناهم **** و غصن الصبا أخضر
یخیّل لی أمرهم **** کأنّهم حضّر[6]
فحزنی ما ینقضی **** و دمعی ما یفتر[7]
و لا هذه أدمعی **** و لا ذا الّذی استر
و لکن إداری الدموع **** و أضمر ما أضمر
مخافة قول الوشاة: **** مثلک لا یصبر
أیا غفلتی کیف لا **** أرجّی الّذی أحذر
و ما ذا القنوط الّذی **** أراه و استشعر
ما من بلانی به **** علی کشفه أقدر؟
بلی أنّ لی سیّداً **** مواهبه أکثر
و إنّی غزیر الذّنوب **** و إحسانه اغزر
ذنوبی بها کثرةٌ  **** و غفرانه أکثر
بذنبیَ أوردتنی **** و من فضلک المصدر(الحمدانی، مصدر مذکور:166)
إستعمال کثرة الإستفهامات فی هذه القصیده ینبیء عن حیرة "أبی فراس" فی الأسر و شدّة حنینه إلی أهله و اسرته و و وطنه. هو لا یعرف کیف یبدأ و من أین یبدأ کلامه و حسّه. کثرة إستعمال هجاء "آ" و "ای" و "او" أفضل من أیّ شیءٍ آخر یبیّن لنا مدی صوت حسرات و زفرات الشّاعر بسبب حنینه إلی الأسر.
 القصیدة الاخری:
لو لا العجوز بمنبجٍ **** ما خفتُ أسباب المنیّة
و لکان لی عمّا سألت **** من الفدی نفسٌ أبیّة
لکن أردت مرادها **** و لو انجذبت الی الدّنیّة
و أری محاماتی علی **** ها أن تضام من الحمیّة
أمست بمنبج حرّة **** بالحزن من بعدی حَریّة
لو کان یدفع حادثٌ **** أو طارق بجمیل نیّة
لم تطّرق نُوَب الحوا **** دث ارض هاتیک التّقیّة
لکن قضاء الله و ال **** أحکام تنفذ فی البریّة
و الصّبر یأتی کلّ ذی ****رزءٍ علی قدر الرّزیّة
لا زال یطرُق منبجاً **** فی کلّ غادیةٍ تحیّه
فیها التقی و الدّین مج **** موعان فی نفسٍ زکیّة
یا امّتا لا تحزنی **** و ثقی بفضل الله فیه
یا امّتا لا تیأسی **** لله ألطافٌ خفیّة
کم حادثٍ عنّا جلا **** ه و کم کفانا من بلیّة؟
اوصیک بالصّبر الجمیل **** فإنّه خیر الوصیّة
(الحمدانی، مصدر مذکور:355)
هو ابن امّ الحنون. یحبّها حبّاً و یعرفها جیّداً، هی لا تسکن و لا تهدیء. بل لها مجیء و ذهابٌ الی "سیف الدولة" حتّی یفدی إبنها و قد بلغه أیضاً ما کانت امّه الکئیبة تتکبّد من مرارة الأسی و ما کانت تحاوله فی سبیله لدی "سیف الدّولة"، فتردّ خائبةً "تمسک أحشاءها علی حرق" الیمة ولوعة جارحةٍ. فیمتلأ قلب "أبو فراس" بالحزن و الغضب و تضیمه حالة امّه أکثر من أن تضیمه حاله فی الأسر. هو لا یرید أن یری ذلّتها و معاناتها، لأنّها تؤذیه و تضیف الی قلبه جروحاً آخری، یحبّها حبّاً و تکرار یا امّتا فی هذه القصیدة یرینا شدّة حبّه و حزنه علیها. فقام یکتب الی والدته ب"منبج" فی الأسر و یوصیها بالصّبر و یعزّیها بالتّجلّد و إنتظار الفرج من الله و یعیش علی الأمل و ینتطر الیوم الّذی یذهب الیها البشیر فیه بإطلاق سراحه.
قد خُتمت أبیات هذه القصیدة بحرف الهاء الهامسة و هذه الحرف "تتجلّی فی التّأوّه و تنفّس المجد أو المنادی" )زرقة، مصدر مذکور: 124)و یرینا و یرسم لنا هذه الحسرات و الهموم و الغموم بشکلٍ جمیلٍ إبداعیٍّ فی أثناء القصیدة خاصةً فی آخر الأبیات.
 علینا أن نشیر الی ببیت "أبی فراس" لیتبیّن لنا بأنّه یحّب دیاره لأجل حبّه لأهله خاصّةً أمّه-و هذا مشهودٌ فی قصائده الکثیرة حولها- علی الدّیار و هو هذا:
و من مذهبی حبّ الدّیار [s3] لأهلها **** و للنّاس فیما یعشقون مذاهب(الحمدانی، مصدر مذکور:40)
و القصیدة الاخری:
أبکی الاحبّة ب"الشآم" و بیننا **** قُلَلُ "الدروب" و شاطئا "جیحان"
و تحبّ نفسی العاشقین لأنّهم **** مثلی علی کنف من الأحزان
فضلت لدیّ مدامع فبکیت لل ****باکی بها و ولهتُ للولهان
ما لی جزعت من الخطوب و إنّما **** أخذ المهیمن بعض ما أعطانی
و لقد سررت کماغممت عشائری ****زمناً و هنّانی الّذی عزّانی(الحمدانی، مصدر مذکور:339)
یعطی نسیب هذه القصیده ل"أبی فراس" الأسیر فرصةً لیخلص نفسه الملیئة بالکآبة و الحزن. قد ضاق قلبه و یبکی علی منازله و أهله و أیّامه الماضیة، و یبکی علی أحبّته بالشّام و یسعی ألّا یجزع علی الخطوب، لأنّ المهیمن الّذی أعطاها، یأخذها أیضاً و هذا الفکر العظیم أفضل طریقٍ لهدوء النّفس و سکینتها.
و یدیم "أبو فراس" قصیدته و یقول:
یا راکباً یرمی الشآم بجسرة **** موّارةٍ شدنیه مِذعان
أقرا السّلام من الاسیر العانی **** أقرا السّلام علی بنی حمدان
أقرا السّلام علی الّذین سیوفهم **** یوم الوغی مهجورة الأجفان
الصّافحین عن المسیء تکرّماً **** و المحسنین الی ذوی الإحسان(الحمدانی، مصدر مذکور:341)
نراه یتذکّر أصدقائه فی الشّام. یتداعی له کلّ أیّامه فی الشّام مع خلّانه و یقریء سلامه علیهم.و کما نری التّکرار یموج حتّی الآن فی کلّ قصائده.
سقی الله أرض "الموصل" المزن إنّها ****لمن حلّها فرضٌ له الحبّ واجب
بنفسی و إن لم أرض نفسی راکب **** یسائل عنّی کلّما لاح راکب
فما ذاق بعدی لذّة العیش ساعةً **** و لا ناب جفنیه من النّوم نائب
قریح مجاری الدّمع مستلب الکری **** یقلقله همٌّ من الشّوق ناصب (الحمدانی، مصدر مذکور: 341)
و یتذکّر "أبو فراس" الموصل و هی مولده و یدعو لها الدّعاء و یتکلّم عنها و یتخیّلها و هی ضاق قلبها ل"أبی فراس". و یستفید "أبو فراس" من الصّورة الشّاعریّة، التّشخیص(personification) فی هذا القسم من القصیدة. یتکلّم مع موصل کأنّه انسانٌ محزونٌ و مغمومٌ لاجل فراقه منه....
و یقول فی قصیدة اخری
قف فی الرّسوم المستجا **** ب و حیّ اکناف المصلّی
فالجوشن المیمون فال **** سقیا بها فالنّهر الأعلا
تلک المنازل و الملا **** عب لا أراها الله محلا
حیث التفتّ وجدت ما **** ءً سائحاً و سکنت ظلّا
تری دار وادی عین قا **** صر منزلاً رحباً مطلّا
و تحلّ بالحشر الجنا **** ن و تسکن الحصن المعلّا
تجلو غرائبه لنا **** هزج الذباب اذا تجلا
و إذا نزلنا بالسوا **** جیر اجتنینا العیش سهلا
و الماء یجری بین رو **** ض الزّهر فی النّصفین فصلا
کبساط وشیٍ جرّدت **** أیدی القیون علیه نصلا
من کان سرّاً بما عرا **** نی فلیمت ضرّاً و هزلا
ما غصّ منّی حادث **** و الفرم فرم حیث حلّا
إنّی حللت فإنّما **** یدعوننی السّیف المحلا
فلئن خلصت فإنّنی **** شرف العلا طفلاً و کهلا
ما کنت الّا سیف زا **** د علی صروف الدّهر ثقلا
فلئن قتلت فإنّما **** موت الکرام الصّید قتلا(الحمدانی، مصدر مذکور:240)
"أبو فراس" یعانی من ظروفه الّتی یقضیها بمرارةٍ فی الزنزانة. لا یهدئه هناک شیءٌ الّا تذکّر الأهل و الدّیار و الموطن و أیّامه و منازله ب"منبج" و کانت ولایته و أقطاعه و داره بها بینما کان شابّاً فارساً شجاعاً. فیتخیّلها فی خاطره و یسفر فی خیاله إلی هناک و یتکلّم عن أماکنه الخلّابة و الجمیلة و یستفید فی أوصافه من الألوان المفرّحة کالأخضر فی الزّهور و الأشجار و یتذکّر أیّامه الجمیلة و المسرورة و بأوصافه الجمیلة یذهب بالقاریء إلی هناک. هو الآن محزونٌ و مهمومٌ بسبب الفراق منها فیدعو علی من یسرّ من حاله السّیئة و یتأکّد کبریائه و عظمته و مهابته و عدم ذلّته فی هذا الطّریق مع وجود إسارته.
8-نوستالجیا الذکری الجماعیّة
نحن قد سمعنا بعض حکایاتنا فی الاسرة أو تعلّمناها فی المجتمع. فعندما لا یقبل الشّاعر وضعه الموجود و من جانب آخر، له وعاء ذکریّاتٍ مملوءةً بالماضی الخالد فیذهب بنفسه فی العصور المقضیّة کأنّه یرید مأویً لیفرّ من زمّ العصور الماضیة به و یفرّ من وضعه الموجود بمراحل حیاته السّالفة أو یفرّ من الأوضاع الإجتماعیّة و السیاسیّة و الفکریّة السّیئة إلی دنیاه الجمیلة المقضیّة و یعوّل بالبکاء. (دهقانی فیروز آبادی،مصدر مذکور:6)
و یستفید "أبو فراس" من الذکری الجماعیّة فی القصیدتین و یتذکّر لنا بعض حوادث تاریخ العرب.
"أبو فراس" فی الأسر و یتحسّر و یتألّم علی سنواته الماضیة و علی أیّام حربه و شجاعته فی الحروب بینما لا یفتدیه "سیف الدّولة" و هو ابن عمّه، فیرجع إلی التاریخ لیهدأ نفسه و یتذکّر أشخاصاً ماتوا علی ید الذی کانوا یحسبونه حبیباً و عدّة فی الشّدائد. کما جرت  موت "مالک بن نویرةٍ" علی ید عقیلته الحسناء أیّام خالد. و یتذکّر الّذین حاربوا و بارزوا للدّفاع عن دیارهم و صاروا أسیراً و فی نهایة الأمر نجوا أو ماتوا فی الإسارة. و کلّ بیت من هذه الابیات یحکی لنا قصّةً من التّاریخ و هذه القصص تعطی السّکینة ل"أبی فراس" الأسیر و هو یداری معهم و یسلّی نفسه.
إذا شئت جاهرت العدوّ و لم أبت **** اقلّب فکری فی وجوه المکائد[8]
صبرت علی اللأواء[9] صبر ابن حرّةٍ **** کثیر العدا فیها قلیل المساعد
فطاردت حتّی أبهر الجری أشقری **** و ضاربتُ حتّی أوهن الضّرب ساعدی[10]
و کنّا نری أن لم یُصب من تصرّمت[11] **** مواقفه عن مثل هذی الشّدائد
دهایی من یشری خلاصی بنفسه **** و یعزُبُ عنّی الذّنب من غیر حامد
جمعت سیوف الهند من کلّ بلدةٍ **** و أعددت للهیجاء کلّ مجالد
و أکثرت للغارات بینی و بینهم **** بنات البکیریّات حول المَزواد[12]
إذا کان غیر الله للمرء عدّةً **** أتته الرّزایا من وجوه الفوائد
فقد جرت الحنفاء حتف حذیفةً  **** و کان یراها عدّةً للشدائد[13]
و جرّت منایا مالک بن نویرةٍ **** عقیلته الحسناء أیّام خالد[14]
و أردی ذؤاباً فی بیوت عتیبةٍ **** أبوه  و أهلوه بشدو القصائد
عسی الله أن یأتی بخیرٍ فإنّ لی **** عوائد من نُعماه غیر بوائد[15]
فکم شالنی من قعر ظلماءَ لم یکن  **** لینقذنی من قعرها حشد حاشد؟[16]
فإن عدت یوماً عاد للحرب و العلا **** و بذل النّدی و الجود أکرم عائد
مریرٌ علی الأعداء؛لکنّ جاره **** الی خصب الأکناف عذب الموارد
مشهّیً باطراف النهار و بینها **** له ما تشهّی من طریفٍ و تالد[17]
 فقد خلّص الله الملهّب جهرةً **** و لم یکن الحجّاج عنه براقد
و أفلت بعد الأسر من کفّ حارثٍ **** عدیٌّ و لم یصفح له صفح عامد
و فکّ من الأسر ابن عمّی تغلب **** و عاد الی سیف الهدی خیر عائد
و قد مات محبوساً زبان بن منذر **** یباع بأعلی مکّةٍ بیع کاسد
و عبد یغوثٍ بعد طول ثوابه **** قضی راشد الأفعال أو غیر راشد
و من بعد طول الأسر مات ابن حشرمٍ **** فکان فتیً عن یومه غیر حائد (الحمدانی، مصدر مذکور:101)
و أمّا فی القصیدة الثّانیة قد ثقُل "أبو فراس" من الجراح الّتی نالته، و هو أسیرٌ فکتب بها الی والدته یعزّیها (الحمدانی،1994م:252)والدته العجوز الّتی لا یصغی "سیف الدّولة" إلی مطلبه و لا یفدی "أبا فراس". فهنا یدعوها الی الصّبر و انتظار الفرج من الله و حسبه الله و هو نعم المولی و نعم النّصیر. و فی هذه القصیدة "أبو فراس" یستفید من حادثتین تّاریخیَتین  واحدٍ منهما موت حمزة فی حرب احد و صبر اخته علیه مع شدّة حزنه و الحادثة الاخری هی شجاعة و ثبات رأی و صبر بنات أبی بکر الصّدّیق فی شدّة الحرب. و هنا یوصی أمّه بأن تکون صفیّة أسوتها فی أیّام إسارته حتّی تهدأ و تقلّ من بکاءها و عویلها و  أن لا تؤذی نفسها.
و یا امتا صبراً فکلّ ملمّةٍ **** تجلّی علی علّاتها و تزول
أما لک فی ذات النطاقین اسوة **** بمکة و الحرب العوان تجول[18]
أراد ابنها أخذ الامان فلم تُجب **** فتعلم علماً أنّه لقتیل
تأسّی کفاکِ الله ما تحذرینه **** فقد غال هذا النّاس، قبلک، غول[19]
و کونی کما کانت بأحدٍ صفیّةٌ **** و لم یُشفَ منها بالبکاء غلیل[20]
 
و لو رَدّ یوماً حمزة الخیر "حزنها **** إذاً ما علتها رنّة و عویل[21] (الحمدانی، مصدر مذکور:254)
فاستعماله الکثیر من الصّوائت یرسم لنا خلجاته النّفسیّة و ثقل همومه إلیه. و مع هذا لا ینسی الصّبر فی قصائده أبدا.
9- نوستالجیا فقد الأعزّاء(موت امّه و ابن اخته)
یعتبر غمّ فقد الأعزّاء من نوستالجیا الحسرة الشّخصیّة. ینتقل الشعراء أحاسیسهم فی إزاء موت الأعزّاء و الأصدقاء بأفضل شکلٍ فی منشوداتهم إلی القاریء. و التّکلّم عن الأحاسیس هو من عوامل إیجاد السکینة فی قلوب الّذین فقدوا أعزاءهمو التّکلّم و بروز أحاسیسهم یهدأهم.
و أصعب لحظات "أبی فراس" فی حیاته هو موت امّه الحنون. عندما بلغ "أبو فراس" موت امّه و هو فی أسره، أرسلها أنّات حزینة و حسرات باکیة مبکیّة. فقد حبست هذه الامّ نفسها علی "أبی فراس" بعد مقتل والده، فنشأ یتیماً عندها و ترعاه، و تتمنّی أن یبلغ حدّ الشباب، فبعد مدّةٍ ابدی شجاعته و فروسیّته و شاعریّته المتمیّزة و صار ملء السّمع و البصر و لکنّ القدر لم یمهلها فیه کثیراً ، فانکفأت علی أحزانها و کان کلّ أملها أن یبادر "سیف الدّولة" الی فدائه، هی ما تعبت أبداً أن تتشفّع بل تتوسّل راجیة أن یسرع فی مفاداة ابنها لکن دون جدوی، و کان ردّها خائبة یعدّ مصاباً آخر علی نفسیّة "أبی فراس" الأسیر. و غلبت الحسرة إلی امّه و هو فی الحبس، فماتت.
رثاؤه قصیرٌ یرسله زفرةٌ متأوّهةٌ آسفةٌ و لا تقدم علی تعزیة الأقارب فکأنّما هوی کلّ شیء بموت الفقید و إن هو أقدم عی التعزیة فذلک بمشاطرة الأسی و سکب الدّمع الغزیر و حرمان أجفانه النّوم. (الفخوری،1383:653) هذه القصیدة تختلف مع کلّ قصائده و کانّه یرید أن ینفجر من هذه المصیبة، قد انبثقت عواطفه و أحاسیسه مقابل هذه المصیبة العظمی. الاسیر المبهوت فی الأسر یدعو لامّه أن یسقیها المطر؛ امّه الصائمة الشّریفة الکریمة الّتی ربّت أبافراس وحیدةً.
و أمّا هنا نری دور اللّغة فی استخدام المفاهیم استخداماً نوستالجیّاً. الإستعمال و التکرار بالوعی أو اللاوعی "أیا امّ الأسیر سقاک غیثٌ" و "أیا امّاه" فی هذه القصیدة یبیّن لنا مدی عمق تّأثّر و تّحسّر  "أبی فراس" لأجل موت امّه. و بسهولة نسمع صدی زفرات نفس الشّاعر فی هذه المصیبة.
و کثرة إستعمال الحروف المصوّتة "آ" و "ای" و "او" فی القصیدة یبیّن لنا الشّعور بشدّة الحزن بواسطة موت امّه و یزید علی إبراز مدی حزنه علیها. یتذکّر "أبو فراس" بإستعمال کثرة الإستفهامات فی هذه القصیدة ب"من" أیّامه السّالفة مع امّه و یتحسّر علیها بما فعلت له فی نموّه و رشده و تربیته و حفظه.
قد إستفاد من حرف الهاء الهامسة (امّاه" و کما قلنا هذه الحرف "تتجلّی فی التّأوّه و تنفّس المجد أو المنادی".
 أ یا امّ الأسیر، سقاک غیث **** بکرهٍ منک، ما لقی الأسیر
أ یا امّ الأسیر، سقاک غیث **** تحیّر، لایقیم و لا یسیر
أ یا امّ الأسیر، سقاک غیث **** الی من بالفدا یأتی البشیر
أ یا امّ الاسیر لمن تربّی  **** و قد متّ الذّوائبُ و الشّعور؟
إذا ابنک سار فی برٍّ و بحرٍ **** فمن یدعو له أو یستجیر
حرامٌ ان یبیت قریر عین **** لؤمٌ أن یُلمّ به السّرور
و قد ذقت المنایا و الرّزایا **** و لا ولدٌ لدیک و لا عشیر
و غاب حبیبقبک عن مکانٍ **** ملائکة السّماء بهحضور
لیبککِ کلّ یومٍ صمتِ فیه **** مصابرةً و قد حمی الهجیر
لیبکک کلّ لیلٍ قمتِ فیه **** إلی أن یبتدی الفجر المنیر
لیبکک کلّ مضطهدٍ مخوفٍ **** أجرتیه و قد قلّ المُجیر
لیبکک کلّ مسکینٍ فقیرٍ  **** أغثتیه و مافی العظم ریر
أ یا امّاه کم همٍّ طویلٍ **** مضیبک لم یکن منه نصیرُ
أ یا امّاه کم سرّ مصونٍ **** بقلبک مات لیس له ظهور؟
أیا امّاه کم بشری بقربی **** أتتک و دونها الأجل القصیر؟
إلی من أشتکی؟ و لمنأناجی **** إذا ضاقت بما فیها الصّدور؟
بأیّ دعاء داعیةٍ اؤقَّی؟ **** بأیّ ضیاء وجهٍ أستنیر؟
بمن یُستدفع القدر الموفّی؟ **** بمن یستفتح الأمر العسیر؟
نسلّی عنک:أنّا عن قلیلٍ **** إلی ماصرت فی الاخری نصیر(الحمدانی، مصدر مذکور:161)
و امّا القصیدة الّتی یرثی فیها ابن اخته
ولم یجعلِ القوم منه فضل ما عرفوا **** لکن عرفتَ من التّسلیم ما جهلوا
هل تبلغُ القمر المدفون رائعة **** من المقال علیها للاسی حُلَل؟
ما بعد فقدک لا أهل و لا ولد **** و لا حیاةٍ و لا دنیا لنا أمل
یا من اتته المنایا غیر حاملة **** أین العبید؟ و این الخیل و الخَوَل؟
أین اللیوث الّتی حولیک رابضة **** أین الصّنائع ؟أین الاهل ؟ما فعلوا؟
این السّیوف الّتی یحمیک أقطعها **** أین السوابق؟ أین البیض و الاسل؟
یا ویحَ خالک! بل یا ویحَ کلّ فتی **** أ کلّ هذا تَخَطّی نحوَک الأجل؟(الحمدانی، مصدر مذکور:245)
یموت أبو المکارم، ابن "سیف الدّولة" أی ابن اخت "أبی فراس"(الحمدانی، 1994م: إلإقتباس245) فیکتب قصیدةً و یرثیه و یعتب بعض النّاس الّذین ما عرفوا حقّ ابی المکارم فی حیاته. فجاء الموت و ما استطاع احدٌ أن یساعده و یدفع عنه الموت. فیقول و هو یکاد ینفجر من الحزن، فویحاً لی و لکلّ فتیً لما فعل به الموتُ. و الإستفهامات الکثیرة و التّکرار فی هذه القصیدة ترینا شدّة حزن "أبی فراس" لما أصابه و أصاب ابن عمّه. و تکرار صوت "او" فی خاتمة القوافی یتداعی لنا مجالس العزاء و الرّثاء و کما قلنا هذه الصّوائت من الحروف الجوفیّة و یأتی من عمق نفسیّة الشّاعر.
* قد انتقینا أشعار الرّومیّات من دیوانه علی أساس مقالة "أبوفراس الحمدانی فی رومیّاته" من قمر کیلانی و کتاب دیوانه شرح خلیل الدویهی.
 
 
النّتیجة
1-یشیر "أبو فراس الحمدانی"،  فی رومیّاته  بشکلٍ شعوریٍّ أو اللّاشعوریّ  إلی ذکریّاته الشّخصیّة و الجماعیّة.
2-تحرکه الأحداث فی حیاته فیغضب و یتألّم و یتحرّک وجدانه باتّجاه کلّ ما یستفرّ أحاسیسه. حیاته کلّها آلام و همومٌ و یرتبط هذه الهموم ب"نوستالجیا" و عندما کان أسیراً، یکون ل"نوستالجیا" أثره الواضح فی رومیّاته و فی إذکاء جذوة الشّعر و توقّده عند الشّاعر و قد أسهم بوضوحٍ فی بروز شاعریّته، و حفر اسمه فی سجل الشّعر العربیّ و شعرائه المشهورین.
3-یستعمل "أبو فراس" من "نوستالجیا" فی أکثر ذکریاته الشّخصیّة لیؤثّر علی "سیف الدّولة" و یرقّ قلبه و یفتدیه آجلاً أو عاجلاً لیرجع إلی أهله. فاستفاد من الکلمة و الصّورة فی استخدام المفاهیم استخداماً نوستالجیّاً فی قصائده بشکل لاشعوریّة فشرح و وصف تقابل مراحل حیاته باستعمال الکلمات المتضادة لإحیاء تقابل مرحلة قبل أسره و فی الأسر. و یرتبط ماضیه بالمضارع باستعمال الکلمات الإیجابیّة و السّلبیّة.
4-لا یوجد إستفادة الشّاعر من الصّور البیانیّة فی الرّومیّات إلّا قلیلاً. لأنّ الإستفادة من هذه الصنائع تجعل النّصّ متشابهةً و ذا المعانی الکثیرة و تجعله غامضاً. فکان علی "أبی فراس" أن یبیّن موضوعه و مطلبه صریحاً و واضحاً فی قصائده دون أیّ إبهامٍ و غموضٍ لیوصلها إلی المخاطب بسهولةٍ و سرعةٍ حتّی یفدَی  عاجلاً.
5-کثرة إستفادة الشّاعر من الحروف المدّیّة فی هذه القصائد تبیّن لنا مدی حنین الشّاعر فی الأسر لما أصاب به فی تلک السّنوات. و أمّا "أبو فراس" لبیان آرائه و نظراته و صحّة رأیه و صدق همومه و غمومه یستفید من بعض العناصر النّحویّة المؤثّرة کالتّأکید بواسطة التّکرار و الإتیان بالمفردات أو الإستفادة من الإستفهام خاصةً الإستفهام الإنکاری.
6-فی قسم الغربة نعرف بأنّه یحّب دیاره لأجل حبّه لأهله خاصّةً امّه-و هذا مشهودٌ فی قصائده. و سبب غربته فراقه من الأهل و الدّیار. و من مذهبی حبّ الدّیار لأهلها **** و للنّاس فیما یعشقون مذاهب(الحمدانی، مصدر مذکور:40)
 
 
 
المصادرالحمدانی، "أبو فراس"، دیوان، بروایة ابن خالویة، بیروت، دار بیروت للطّباعة و النّشر، دار صادر للطّباعة و النّشر، 1959م-، "،دیوان، شرح خلیل الدویهی، بیروت، دار الکتاب العربیّ، ط2، 1414ه-1994مدهقانی فیروز آبادی، محمد حسین، 1388، بررسی نوستالوژی در شعر فخر الدّین عراقی، نامه پارسی، رقم 51و50، صص113-95زرقة، أحمد، اصول اللّغة العربیّة، دمشق، دار الحصاد للنّشر و التّوزیع، الطبعة الاولی، 1993زرکلی، خیر الدّین، الأعلام/ج2، ط17، بیروت-لبنان، دار العلم للملایین، 2007مشریفیان، مهدی، 1386، بررسی فرایند نوستالوژی در اشعار سهراب سپهری، مجلة (زبان و ادبیات فارسی)،عام 5، صص72-51-، 1387، بررسی فرایند نوستالوژی غم غربت در اشعار فریدون مشیری، فصل نامه علمی پژوهشی علوم انسانی دانشگاه الزّهراء، عام18و17، رقم69و 68، صص85-83شریفیان مهدی و شریف تیموری، 1385، فرایند نوستالوژی در شعر معاصر فارسی، کاوش نامه، عام7، رقم12، صص61-33شمیسا، سیروس، بیان و معانی، تهران، میترا، الطبعة الاولی 1384
10-صفری، جهانگیر، 1389، بررسی نستالوژی در دیوان ناصر خسرو، عام8، رقم 15، صص98-75
11-ضیف، شوقی، عصر الدّول و الإمارات (الشام)، ذوی القربی،ط الاولی، 1428.
12-فاخوری، تمیم محمود، أعلام الشعر العربی، بیروت، دار المعرفة، ط الاولی، 2003م
13-فتوحی، محمود، 1387، سه صدا، سه رنگ، سه سبک،مجلّة (ادب پژوهی)، الرقم الخامس،صص30-9
14-الفخوریّ، حنّا، تاریخ الأدب العربیّ، طهران، منشورات توس،ط3 ،1383
15-کیلانی، قمر، أیار2006، أبوفراس الحمدانی فی رومیّاته، العدد 512، www.noormags.com
16-المختاری، زین الدّین، المدخل إلی نظریّة النّقد النّفسی، اتحاد الكتاب العرب، 1998
17-مروّة، محمّد رضا، أبو فراس الحمدانی الشاعر الأمیر، بیروت-لبنان، دار الکتب العلمیّة، ط الاولی، 1990م
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
[1] -ناءٍ: بعید. ناب: غیر المطمئن.
[2]-متّت: اتّصلت
[3]- مستعبر: محزونٌ بذرف دموعه
[4]-أذخر: اخبّیء
[5]-الزلفة: القرب. المحشر: موضع اجتماع القوم
[6]-حضّر: حاضرون
--یفتر: یضعف
[8]-المکائد: جمع المکیدة و هی الخدیعة
[9]-اللّأواء: الشّدة و المصیبة
[10]-أبهره: أتعبه . أشقری: فرسی الأشقر. أوهن:أضعف
[11]-تصرّمت: انقضت و مضت. الشدائد: المصائب
[12]-البکریّات: المراد الخیول، و لعلّها نسبها إلی رجل أو مکانٍ معیّن. المزواد: جمع المزود، و هو ما یوضع فیه الزّاد
[13]-الحنفاء: فرس حذیقة بن بدر، و هو رجلٌ جاهلیٌ کان یضرب به المثل فی السّیر. عاصر الملک المنذر بن ماء السماء.
[14]-مالک بن نویرة : فارس و شاعر اسلامیٌ و خالد هو خالد بن الولید
[15]-بوائد: بائدة، زائلة.
[16]- قعر الظّلماء: کنایة عن المصیبة الشّدیدة
[17]-الطریف: المال المحدث، التّالد: المال القدیم
[18]- ذات النّطاقین هی أسماء بنت أبی بکر الصّدّیق، والدة عبدالله بن زبیر الاسوة: ما یتعزّی أو یقتدی به
[19]-غال: اهلک
[20]-احد:معرکة مشهورة وقعت بین المسلمین و المشرکین. صفیّة: عمّة النّبی محمّد(ص) و اخت حمزة الآتی ذکره
[21]-الرّنة:الصوت الحزین و الصیحة الشّدیدة. العویل: البکاء مع الصّوت
 [s1]
 [s2]
 [s3]